جدول جو
جدول جو

معنی تقبض - جستجوی لغت در جدول جو

تقبض
(تَ بَرْ رُ)
در ترنجیده شدن پوست و درکشیده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باهم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجمع. (اقرب الموارد) ، برجستن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برجهیدن، توقف بر کاری. (از اقرب الموارد) ، در گرفته شدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تقبض
در هم کشیده شدن
تصویری از تقبض
تصویر تقبض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبض
تصویر قبض
نوشته یا سندی که در مقابل تحویل پول یا چیز دیگر از کسی بگیرند، در پزشکی یبوست، خشکی روده ها، گرفتن، تنگ کردن، گرفتگی، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط حرف پنجم ساکن چنان که از مفاعیلن حرف یا ساقط شود و نقل به مفاعلن گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقبل
تصویر تقبل
قبول کردن، پذیرفتن، به عهده گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ کَ)
گرد آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقبض شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیفتیدن خانه و برکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی). ویران شدن بنا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منهدم شدن خانه. (از اقرب الموارد). رجوع به انقیاض شود، آمد وشد نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، پراکندن حلقه و برشکستن هنگامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پراکندن و شکستن صفوف و حلقه ها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مانندگی کردن. (تاج المصادر بیهقی). مانند و مشابه شدن، آماده شدن جهت کسی و سببی برانگیختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیوفتیدن دیوار. (تاج المصادر بیهقی). شکافتن دیوار و فرودریدن و ویران شدن و افتادن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره پاره شدن خایۀ مرغ. (تاج المصادر بیهقی). شکستن بیضه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندک اندک روزگار گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، برخاستن مرد از جای خود و بعلت ضعف بی حرکت ماندن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). اشکنه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
قبا پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ازپس آمدن کسی را، مانند قبه شدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اصل آن تقبب است و ’ب’ به الف تبدیل شده است چنانکه در تقضی البازی، ای تقضض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ نُ)
پذیرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج). پذیرفتن و قبول کردن. (غیاث اللغات). و در دعا گویند: تقبل اﷲ اعمالکم، یعنی خدای تعالی کردارهای شما را بپذیرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، گرفتن چیزی. (از اقرب الموارد) ، ضامن دادن عامل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ضامن گرفتن بر کار از کارکن. (ناظم الاطباء) ، همانند شدن مرد پدر خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ بُ)
فرود آمدن مرغ از هوا و فرود آمدن خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ کُ)
به قبه درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باهم آوردن. (زوزنی). باهم آوردن یعنی جمع کردن. (مجمل اللغه). فراهم آوردن و گرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیزی دادن مر کسی را که بگیرد. (مجمل اللغه). در دست و قبضۀ کسی دادن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به صاحب قبض دادن مال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / بِ / مِ بَ)
دستۀ شمشیر. (مهذب الاسماء). قبضه و گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، مقابض. (اقرب الموارد).
- مقبض الرحی، دستۀ آس. (مهذب الاسماء).
- مقبض المفتاح، دستۀ کلید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قُبْ بَ)
جانوری است که به سنگ پشت ماند. (منتهی الارب). جانوری مانا به سنگ پشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
این فعل به معنی مفعول است یعنی به پنجه گرفته. (منتهی الارب). گویند: دخل مال فلان فی القبض، ای فیما قبض من اموال الناس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
در اصطلاح عروض زحاف و آن انداختن حرف پنجم ساکن است چنانکه در بحر هزج یای مفاعیلن را بیندازند و مفاعلن گویند و در بحر تقارب از فعولن نون را بیندازند و فعول گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَبْبِ)
حبل متقبض، رسن کوتاه. (منتهی الارب). ریسمان کوتاه که کش نداشته باشد. (ناظم الاطباء) ، کسی که خودرا ضبط میکند و باز می ایستد. (ناظم الاطباء) ، شیر آمادۀ جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقبض شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بریده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قطع کردن شاخه های مو در ایام بهار. (از اقرب الموارد) ، دراز کشیدن آفتاب شعاع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به پنجه گرفتن، گرفتگی، دست کشیدن باز ایستادن از گرفتن چیزی، تند راندن، ترنجیده کردن ترنجاندن، از آن خود کردن، چیرگی نمودن، پلید خشکی شتاب شتابزدگی، دریافت شده، پروه (غنیمت) پیش از پخش به پنجه گرفتن بدست گرفتن، یا قبض جان. گرفتن جان میراندن، یا قبض روح. قبض جان. یا قبض روح کردن، جان ستدن گرفتن جان، ترنجیده کردن، تصرف کردن تملک کردن، تعدی زبردستی، گرفتگی اندوه مقابل بسط. یا قبض خاطر. گرفتگی خاطر ملامت خاطر. یا قبض و بسط. گرفتگی خاطرو گشادگی خاطر، دو حالت است که پس از ترقی بنده از حالت خوف ورجا پیدا می شود قبض برای عارف چون خوف است برای مستامن. تفاوت میان قبض و بسط و خوف و رجا آنست که خوف و رجا مربوط است بامری خوش یا نا خوش در آینده و قبض و بسط مربوط است بخوشی یا ناخوشی در حال حاضر که بر دل عارف از وارد غیبی غلبه یابد، حالت ارتجاعی: قوه قبض و بسط، سندی مبنی بر دریافت مالی سند، جمع قبوض. یا قبض و اقباض. گرفتن و دادن قبض. رد و بدل کردن سند و قباله، اسقاط حرف پنجم است جزوست چون ساکن باشد و آن در مفاعیلن یاء بود و چون یاء از مفاعیلن بیندازی مفاعلن بماند و مفاعلن چون از مفاعیلن منشعب باشد از بهر آنکه حرفی از آن باز گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبض
تصویر مقبض
دسته دسته تیغ گرفتگاه کارد قبضه شمشیر و مانند آن دسته، جمع مقابض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقابض
تصویر تقابض
دادن و گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبب
تصویر تقبب
کبگی (کبه قبه پارسی تازی گشته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبل
تصویر تقبل
پذیرفتن، بعهده گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبی
تصویر تقبی
قبا پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبیض
تصویر تقبیض
رسید دادن، رسید ستاندن پس از پرداخت، فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقیض
تصویر تقیض
مانند و مشابه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبض
تصویر مقبض
((مَ بَ))
قبضه شمشیر و مانند آن، دسته، جمع مقابض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقبل
تصویر تقبل
((تَ قَ بُّ))
پذیرفتن، به عهده گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقبیض
تصویر تقبیض
((تَ))
فراهم کردن، به چنگ آوردن، اخم کردن، چهره درهم کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبض
تصویر قبض
((قَ))
گرفتن، به دست گرفتن، مردن، رسید، نوشته ای که به موجب آن نویسنده تحویل پول یا چیزی را اعلام می دارد (فارسی)، گرفتگی خاطر سالک و عارف، تصرف کردن، تملک کردن، تعدی، زبردستی، گرفتگی، اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبض
تصویر قبض
رسید، برگه فروش
فرهنگ واژه فارسی سره
پذرفتاری، پذیرش، تعهد، تکفل، ضمان، ضمانت، قبول، کفالت، گردن گیری، پذیرفتن، به عهده گرفتن، قبول کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رسید، انقباض، فشردگی، یبوست، اخذ، گرفتگی، گرفتن، گیرش، تصرف، تملک، اندوه، ملالت
متضاد: بسط، رسید، گشایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد