هر یک از سلاح های گرم دستی که گلوله پرتاب می کند، در اوایل قرن ۱۶ میلادی در آلمان اختراع شد تفنگ ته پر: تفنگی که فشنگ را از ته لوله در آن می گذارند تفنگ سر پر: تفنگی که از دهانۀ لوله پر می شد و در آن باروت، ساچمه و یا فشنگ می گذاشتند تفنگ دهن پر: تفنگی که از دهانۀ لوله پر می شد و در آن باروت، ساچمه و یا فشنگ می گذاشتند، تفنگ سر پر
هر یک از سلاح های گرم دستی که گلوله پرتاب می کند، در اوایل قرن ۱۶ میلادی در آلمان اختراع شد تفنگ ته پر: تفنگی که فشنگ را از ته لوله در آن می گذارند تفنگ سر پُر: تفنگی که از دهانۀ لوله پر می شد و در آن باروت، ساچمه و یا فشنگ می گذاشتند تفنگ دهن پُر: تفنگی که از دهانۀ لوله پر می شد و در آن باروت، ساچمه و یا فشنگ می گذاشتند، تفنگ سر پُر
بمعنی بندوق. در کلام متأخرین است و در کلام متقدمین تفک واقع است. (فرهنگ رشیدی). بندوق و مرکب است از تف مبدل تپ به بای فارسی که مخفف توپ است... و تفق معرب آنست و به لفظ انداختن و افکندن و سر دادن و خوردن مستعمل است نه بلفظ گذاشتن. (از آنندراج). سلاح آتشی دراز و حمل پذیر. (ناظم الاطباء) : و عرصه را وسعت نبود که کثرت را از قلت فرق باشد. سواران لشکر بخارا بر زبر یکدیگر میراندند و از بالای سر ایشان تیر و تفنگ و نیزه و سنگ روان. فی الجمله اکثر آن لشکر هلاک گشتند. (از اندرزنامۀ منسوب به خواجه نظام الملک). به زخم ناوک دلدوز و تفنگ جانسوز به دفع و منعمخالفان پرداخت. (حبیب السیر جزء 4 از ج 3 ص 380). در معرکه این تفنگ فریادرس است خصم افکن و گرم خوی و آتش نفس است. ابوطالب کلیم (از آنندراج). دارد آن عزت تفنگ ثانی صاحبقران کز شرف خاقان اگر باشد بدوشش میبرد. (ایضاً). - تفنگ بادی، نوعی تفنگ خرد و مخصوص کودکان که با اهرمی هوای داخل لوله فشرده شود و با نیروی آن ساچمه را پرتاب کند. - تفنگ ته پر، مقابل تفنگ سرپر. تفنگهایی که با فشنگ بکار برند و بیشتر به تفنگهای شکاری اطلاق شود. - تفنگ جنگی، تفنگ نظامی. رجوع به همین کلمه شود. - تفنگ دولول، که بجای یک لوله، دو لوله دارد که هم از نوع سرپر بود و هم از نوع ته پر. - تفنگ سرپر، در این نوع تفنگها بجای فشنگ، باروت و گلوله یا ساچمه را از سر لوله بداخل تفنگ میگذاشتند و سپس با سمبه ای آنها را میفشردند و سپس مقداری کهنه در داخل لوله کرده مجدداً با سمبه آنرا در انتهای تفنگ میفشردند بحدی که باروت بمحل چاشنی تفنگ که پستانک نامیده میشد برسد آنگاه که چاشنی آتش میشد تفنگ خالی میگردید. - تفنگ شکاری، مقابل تفنگ جنگی. این تفنگ ها مخصوص شکارچیان و اعم است از تفنگ سرپر و ته پر و دولول و جز اینها. - تفنگ کمرشکن، تفنگی است که با فشنگ بکار برند و برای بکار گذاشتن فشنگ یا بیرون آوردن پوکۀ آن، محل اتصال لولۀ تفنگ به قنداق را با اندک فشار خم کنند چنانکه بتوان فشنگ در آن نهاد و سپس باز گردانند تا بحالت نخست برگردد و آمادۀ تیراندازی شود. - تفنگ نظامی، این گونه و بعضی از انواع تفنگهای شکاری جدید از پهلو و بوسیلۀ گلنگدن باز میشوند و چون شانۀ فشنگ را در مخزن قرار میدهند با بستن گلنگدن آمادۀ تیراندازی میشوند و بمجرد آنکه تیری انداخته شد پوکۀ فشنگ بخارج پرتاب میشود و فشنگ دیگری در لوله جای میگیرد و آمادۀ تیراندازی مجدد میگردد و این گونه تفنگ ها که هنوز هم متداول است به پنج تیر و سه تیر معروفند. - امثال: تفنگ کار قلی است هیچکس نخورده است که بگوید خیرش را ببینی، غذایی ناپخته و ثقیل یا معاشری خشن و ناتراشیده است. (امثال وحکم دهخدا ج 1 ص 549). از تفنگ خالی دو تن ترسند. در قدیم از کمان شکسته دوتن ترسند، می گفته اند: عجب تر زین ندیدم داستانی دو تن ترسد ز بشکسته کمانی. (ویس و رامین از امثال و حکم ایضاً ص 112)
بمعنی بندوق. در کلام متأخرین است و در کلام متقدمین تفک واقع است. (فرهنگ رشیدی). بندوق و مرکب است از تُف مبدل تپ به بای فارسی که مخفف توپ است... و تفق معرب آنست و به لفظ انداختن و افکندن و سر دادن و خوردن مستعمل است نه بلفظ گذاشتن. (از آنندراج). سلاح آتشی دراز و حمل پذیر. (ناظم الاطباء) : و عرصه را وسعت نبود که کثرت را از قلت فرق باشد. سواران لشکر بخارا بر زبر یکدیگر میراندند و از بالای سر ایشان تیر و تفنگ و نیزه و سنگ روان. فی الجمله اکثر آن لشکر هلاک گشتند. (از اندرزنامۀ منسوب به خواجه نظام الملک). به زخم ناوک دلدوز و تفنگ جانسوز به دفع و منعمخالفان پرداخت. (حبیب السیر جزء 4 از ج 3 ص 380). در معرکه این تفنگ فریادرس است خصم افکن و گرم خوی و آتش نفس است. ابوطالب کلیم (از آنندراج). دارد آن عزت تفنگ ثانی صاحبقران کز شرف خاقان اگر باشد بدوشش میبرد. (ایضاً). - تفنگ بادی، نوعی تفنگ خرد و مخصوص کودکان که با اهرمی هوای داخل لوله فشرده شود و با نیروی آن ساچمه را پرتاب کند. - تفنگ ته پر، مقابل تفنگ سرپر. تفنگهایی که با فشنگ بکار برند و بیشتر به تفنگهای شکاری اطلاق شود. - تفنگ جنگی، تفنگ نظامی. رجوع به همین کلمه شود. - تفنگ دولول، که بجای یک لوله، دو لوله دارد که هم از نوع سرپر بود و هم از نوع ته پر. - تفنگ سرپر، در این نوع تفنگها بجای فشنگ، باروت و گلوله یا ساچمه را از سر لوله بداخل تفنگ میگذاشتند و سپس با سمبه ای آنها را میفشردند و سپس مقداری کهنه در داخل لوله کرده مجدداً با سمبه آنرا در انتهای تفنگ میفشردند بحدی که باروت بمحل چاشنی تفنگ که پستانک نامیده میشد برسد آنگاه که چاشنی آتش میشد تفنگ خالی میگردید. - تفنگ شکاری، مقابل تفنگ جنگی. این تفنگ ها مخصوص شکارچیان و اعم است از تفنگ سرپر و ته پر و دولول و جز اینها. - تفنگ کمرشکن، تفنگی است که با فشنگ بکار برند و برای بکار گذاشتن فشنگ یا بیرون آوردن پوکۀ آن، محل اتصال لولۀ تفنگ به قنداق را با اندک فشار خم کنند چنانکه بتوان فشنگ در آن نهاد و سپس باز گردانند تا بحالت نخست برگردد و آمادۀ تیراندازی شود. - تفنگ نظامی، این گونه و بعضی از انواع تفنگهای شکاری جدید از پهلو و بوسیلۀ گلنگدن باز میشوند و چون شانۀ فشنگ را در مخزن قرار میدهند با بستن گلنگدن آمادۀ تیراندازی میشوند و بمجرد آنکه تیری انداخته شد پوکۀ فشنگ بخارج پرتاب میشود و فشنگ دیگری در لوله جای میگیرد و آمادۀ تیراندازی مجدد میگردد و این گونه تفنگ ها که هنوز هم متداول است به پنج تیر و سه تیر معروفند. - امثال: تفنگ کار قلی است هیچکس نخورده است که بگوید خیرش را ببینی، غذایی ناپخته و ثقیل یا معاشری خشن و ناتراشیده است. (امثال وحکم دهخدا ج 1 ص 549). از تفنگ خالی دو تن ترسند. در قدیم از کمان شکسته دوتن ترسند، می گفته اند: عجب تر زین ندیدم داستانی دو تن ترسد ز بشکسته کمانی. (ویس و رامین از امثال و حکم ایضاً ص 112)
به ناز زیستن. (تاج المصادربیهقی). با ناز و نعمت زیستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنعم، تعمق و ریزه کاری کردن در امری. تأنق. تنطع. (از اقرب الموارد)
به ناز زیستن. (تاج المصادربیهقی). با ناز و نعمت زیستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنعم، تعمق و ریزه کاری کردن در امری. تأنق. تنطع. (از اقرب الموارد)
به دروغ، به ضعف، به عجز، به جهل، به خرفی منسوب کردن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نسبت کردن کسی را به دروغ و به ضعف و خطای رأی و دانش و به عجز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به دروغ و خرفی نسبت کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). به دروغ نسبت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نسبت کردن کسی رابه دروغ و ضعف و پیری و نقصان عقل و خطای رأی و دانش و به عجز. قوله تعالی: انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون. (قرآن 12 / 94 از ناظم الاطباء) ، نکوهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نکوهیدن کسی را به ضعف رأی. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : فلان ملوم مفند کل لسان علیه سیف مهند. (اقرب الموارد) ، خواستن کاری را از کسی، پیوسته خوردن شراب را، بر سر کوه نشستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، علف دادن اسب را بعد فربهی و لاغر گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تضمیر اسب. (از اقرب الموارد)
به دروغ، به ضعف، به عجز، به جهل، به خرفی منسوب کردن. (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نسبت کردن کسی را به دروغ و به ضعف و خطای رأی و دانش و به عجز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به دروغ و خرفی نسبت کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). به دروغ نسبت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نسبت کردن کسی رابه دروغ و ضعف و پیری و نقصان عقل و خطای رأی و دانش و به عجز. قوله تعالی: انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون. (قرآن 12 / 94 از ناظم الاطباء) ، نکوهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نکوهیدن کسی را به ضعف رأی. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : فلان ملوم مفند کل لسان علیه سیف مهند. (اقرب الموارد) ، خواستن کاری را از کسی، پیوسته خوردن شراب را، بر سر کوه نشستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، علف دادن اسب را بعد فربهی و لاغر گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تضمیر اسب. (از اقرب الموارد)
نوع نوع شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گونه گونه شدن. (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنوع فنون چیزی. (از اقرب الموارد) ، شاخ در شاخ شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چون شاخ لرزان شدن کسی، گونه گونه سخن گفتن و از هرگونه سخن گفتن. (از اقرب الموارد) ، در فارسی زبانان امروزین، تفرج و تماشا و وقت گذرانی و بازی و لهو و لعب. کردن کاری از روی هوا و هوس. (از ناظم الاطباء)
نوع نوع شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گونه گونه شدن. (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنوع فنون چیزی. (از اقرب الموارد) ، شاخ در شاخ شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چون شاخ لرزان شدن کسی، گونه گونه سخن گفتن و از هرگونه سخن گفتن. (از اقرب الموارد) ، در فارسی زبانان امروزین، تفرج و تماشا و وقت گذرانی و بازی و لهو و لعب. کردن کاری از روی هوا و هوس. (از ناظم الاطباء)
هر کارگی، سرگرمی، گونه گونگی - چند شاخگی، گوناگون شدنگونه گونه گشتن، امری را بطرق مختلف انجام دادن، ببازی ها و تفریحات گوناگون مشغول شدن، سرگرمی متنوع، جمع تفننات
هر کارگی، سرگرمی، گونه گونگی - چند شاخگی، گوناگون شدنگونه گونه گشتن، امری را بطرق مختلف انجام دادن، ببازی ها و تفریحات گوناگون مشغول شدن، سرگرمی متنوع، جمع تفننات