جدول جو
جدول جو

معنی تفطیح - جستجوی لغت در جدول جو

تفطیح
(تَ صُ)
پهنا گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پهن گردانیدن چیزی را، یقال: فطح الحدیده، اذا عرضها و سواها لمسحاه او مغرق او غیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفضیح
تصویر تفضیح
رسوا کردن، رسوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفتیح
تصویر تفتیح
گشودن، باز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
هموار کردن، پهن کردن، هموار کردن زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفریح
تصویر تفریح
شادمانی کردن، شادمانی و خوشی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سنگریز انداخته پاکوب و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریختن سنگریز در جایی و آن را برابر و مسطح کردن. (ناظم الاطباء) : بطح المسجد، القی الحصی فیه و وثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و فی الحدیث: فاهاب بالناس الی بطحه، ای تسویته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
بی حیایی کردن، به اصطلاح صوفیه کلمات مخالف ظاهر شرع گفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ تِ)
پر کردن حوض. (تاج المصادر بیهقی). پر کردن. (زوزنی). لبریز گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
پهن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برابر و هموار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسطیح القبر، خلاف تسنیمه. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). برابر و هموار کردن خانه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فرو خوابانیدن ناقه را. (از المنجد). و رجوع به تسطح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
گشاده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گشادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازشدگی و گشوده گردیدن مانع و سد. (ناظم الاطباء) ، بشکفانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بشکافانیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
چشم باز کردن سگ بچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: ’فقحنا و صأصأتم’، ای فتحنا عیوننا و انتم حرکتم عیونکم بدون ان تفتحوها و مراده انا ابصرنا الحق و لما تبصروه، باز شدن گل، باز شدن برگ درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ت مُ)
فهمانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دانا و زیرک خاطر ساختن معلم کسی را به تأدیب و تثقیف او. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
سخن را بر روی سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخن را بر روی کسی گفتن. (از اقرب الموارد) ، اماته، میرانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
روزه بگشادن کسی را. (زوزنی). روز گشادن. (دهار). روزه گشایانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، افطاری دادن کسی را، شکافتن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
نیک رسوا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فضیحت و رسوا کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، برآمدن بامداد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَیْ یُ)
بی کفک گردیدن شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُهْ)
فسوس و لاغ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استهزاء کردن. (از اقرب الموارد) ، فریفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکر کردن با کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
پایها از هم دور نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازگردیدن از کسی و روی گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفطیر
تصویر تفطیر
افطاری دادن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیح
تصویر تفتیح
باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بی آزرمی، ناروا گویی سخنانی بر زبان آوردن که با باورهای دینی نمی خواند چون سخن با یزید که: خدایی جر من نیست لا الله الاالله انا یا سخن حلاج که من خدایم: انا الحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفیح
تصویر تطفیح
لبریزاندن لبریز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
پهن کردن، هموار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطیح
تصویر تبطیح
مسطح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیح
تصویر تفسیح
فراخی و فراخ کردن، توسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفضیح
تصویر تفضیح
رسوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریح
تصویر تفریح
شاد کردن، خوشی و عیش و تماشا و تفرج و گشت و بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفطین
تصویر تفطین
فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیح
تصویر تفتیح
((تَ))
باز کردن، گشودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
((تَ))
هموار کردن، پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفضیح
تصویر تفضیح
((تَ))
رسوا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفریح
تصویر تفریح
((تَ))
شادمانی نمودن، شادمان ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
هموار سازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تفریح
تصویر تفریح
لشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
سرگرمی
دیکشنری اردو به فارسی