تفشیله. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). قلیه ای باشد که از گوشت و تخم مرغ و زردک و عسل پزند و گشنیز و گندنا در آن کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، بعضی گویند عدس سبز نیم پخته باشد. (برهان). عدس سبز نیم پخته را نیز گویند که مردم تهران عدسی گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به تفشیله شود
تفشیله. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). قلیه ای باشد که از گوشت و تخم مرغ و زردک و عسل پزند و گشنیز و گندنا در آن کنند. (برهان) (ناظم الاطباء) ، بعضی گویند عدس سبز نیم پخته باشد. (برهان). عدس سبز نیم پخته را نیز گویند که مردم تهران عدسی گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به تفشیله شود
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سراکوفت، طعنه، پیغاره، زاغ پا، تفش، تفشل، بیغار، بیغاره، سرکوفت، عتیب، نکوهش، ملامت، سرزنش
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سَراکوفت، طَعنِه، پیغارِه، زاغ پا، تَفش، تَفشَل، بیغار، بیغارِه، سَرکوفت، عِتیب، نِکوهِش، مَلامَت، سَرزَنِش
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، تفشه، نکوهش، سراکوفت، سرزنش، بیغار، طعنه، بیغاره، پیغاره، سرکوفت، عتیب، زاغ پا، تفش، ملامت
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، تَفشِه، نِکوهِش، سَراکوفت، سَرزَنِش، بیغار، طَعنِه، بیغارِه، پیغارِه، سَرکوفت، عِتیب، زاغ پا، تَفش، مَلامَت
گوشت و گندنا و گوز مغز و خایه درهم هریک اندر کنند و بپزند و تفشیله خوانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 244). گوشت و گندنا و گشنیز و مغز گوز و انگبین به دیگ اندرکنند و بپزند و تفشیله گویند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). تفشله. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). قلیه ای که باگوشت و تخم مرغ و زردک و عسل باشد و بعضی گندم و مویز و کردکان و گشنیز هم داخل کرده اند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری) (از اوبهی) (از انجمن آرا) (آنندراج) : غمزی ای نابکار چون غلبه روی چونانکه، پخته تفشیله. منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 444). ، در کتب طبی، آشی که از سرکه و عدس پزند برای دفع خمار. طفشیل معرب آن. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : سالکان مسالک تحقیق فارغند از شراب و تفشیله. فخری (از فرهنگ رشیدی). ، عدس سبز پخته را نیز گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به تفشله شود
گوشت و گندنا و گوز مغز و خایه درهم هریک اندر کنند و بپزند و تفشیله خوانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 244). گوشت و گندنا و گشنیز و مغز گوز و انگبین به دیگ اندرکنند و بپزند و تفشیله گویند. (فرهنگ اسدی نخجوانی). تفشله. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). قلیه ای که باگوشت و تخم مرغ و زردک و عسل باشد و بعضی گندم و مویز و کردکان و گشنیز هم داخل کرده اند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری) (از اوبهی) (از انجمن آرا) (آنندراج) : غمزی ای نابکار چون غلبه روی چونانکه، پخته تفشیله. منجیک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 444). ، در کتب طبی، آشی که از سرکه و عدس پزند برای دفع خمار. طفشیل معرب آن. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : سالکان مسالک تحقیق فارغند از شراب و تفشیله. فخری (از فرهنگ رشیدی). ، عدس سبز پخته را نیز گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به تفشله شود
از تف، آب دهان و آله، ادات نسبت. لفاظه. ثفل. کنجارۀ هر چیزی. بقیۀ میوه و امثال آن که آب آن را به کوفتن یا فشردن یا مکیدن و خاییدن گرفته باشند. جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی. (ناظم الاطباء). - تفالۀ آهن، ریم آهن. (ناظم الاطباء). - تفالۀ انگور، چوب و پوست و هستۀ انگور که پس از خوردن از دهان بیرون اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه ماند بی آبی ازانگور پس از فشردن در چرخشت و معصره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تفالۀ به، آنچه ماند در دهان بی آبی، آنگاه که بهی را نیک بخایند و آب آن فروبرند. - تفالۀ چغندر، ثفل چغندر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تفالۀ کنجد، تخ کنجد روغن کشیده. (ناظم الاطباء)
از تف، آب دهان و آله، ادات نسبت. لفاظه. ثفل. کنجارۀ هر چیزی. بقیۀ میوه و امثال آن که آب آن را به کوفتن یا فشردن یا مکیدن و خاییدن گرفته باشند. جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی. (ناظم الاطباء). - تفالۀ آهن، ریم آهن. (ناظم الاطباء). - تفالۀ انگور، چوب و پوست و هستۀ انگور که پس از خوردن از دهان بیرون اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه ماند بی آبی ازانگور پس از فشردن در چرخشت و معصره. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تفالۀ به، آنچه ماند در دهان بی آبی، آنگاه که بهی را نیک بخایند و آب آن فروبرند. - تفالۀ چغندر، ثفل چغندر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تفالۀ کنجد، تخ کنجد روغن کشیده. (ناظم الاطباء)