جدول جو
جدول جو

معنی تفسی - جستجوی لغت در جدول جو

تفسی
آسیب دیدن آلت تناسلی زن به هنگام اولین نزدیکی به طوری که
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفصی
تصویر تفصی
از تنگی و دشواری بیرون آمدن، از چیزی یا کسی رهایی یافتن، کنجکاوی دربارۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسخ
تصویر تفسخ
قطعه قطعه شدن، ریز ه ریزه شدن، زایل شدن موی از پوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسه
تصویر تفسه
لکۀ سیاه که در چهرۀ انسان پیدا می شود، کلف، ماه گرفت
اندوه و بی قراری دل، میل و خواهش به هر چیز
حالتی در زنان آبستن که به برخی خوراکی ها رغبت شدید پیدا می کنند، ویار
ملال، اندوه، تلوسه، تالواسه، تلواسه، تاس، تاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاسی
تصویر تاسی
پیروی کردن، اقتدا کردن، تقلید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسح
تصویر تفسح
گشاده ساختن، فراخ ساختن، وسعت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسیق
تصویر تفسیق
فاسق شمردن، نسبت فسق به کسی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفسیر
تصویر تفسیر
معنی کلامی را بیان کردن، واضح و آشکار ساختن معنی سخن، شرح و بیان، در ادبیات در فن بدیع بیان کردن مضمونی در الفاظ فشرده و پوشیده و بعد به شرح آن پرداختن، برای مثال به کردار دل و عیش و سرشک و جسم من داری / دهن تنگ و سخن تلخ و لبان لعل و میان لاغر علم بیان کردن و توضیح دادن معانی آیات قرآن و احادیث
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ءَوْ وُ)
فسل خواندن. (زوزنی). نبهره خواندن و رذل شمردن، ناروان ساختن متاع و درهمها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَوْ وُ)
هر دو پا را واگشادن برای کمیز انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشادن مرد دو پا را برای بول کردن، مانند تفشیج. (از اقرب الموارد). رجوع به تفشیج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَوْ وُ)
وسعت دادن در مجلس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراخ کردن و فراخی. (غیاث اللغات) (آنندراج). توسیع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَوْ وُ)
فاسق خواندن. (تاج المصادر بیهقی). به فسق نسبت کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، ناراست گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
صمغ سداب دشتی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به یونانی صمغ سداب کوهی است. و بعضی گویند صمغ سداب صحرایی. (برهان). تاپسیا که صمغ سداب کوهی است. ثافیسا. (از ناظم الاطباء). رجوع به ثافسیا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفعی
تصویر تفعی
از ریشه افعی، اژدهایی اژدهاواری اژدها خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفسی
تصویر تنفسی
هویشی منسوب به تنفس مربوط به تنفس: جهاز تنفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیل
تصویر تفسیل
ناروا ساختن متاع و درهم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیا
تصویر تفسیا
تافسیا، تاپسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیح
تصویر تفسیح
فراخی و فراخ کردن، توسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیق
تصویر تفسیق
فاسق شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسیر
تصویر تفسیر
هویدا کردن، ترجمه، بیان و آشکار ساختن، شرح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسید
تصویر تفسید
تباهاندن تباه کردن تباهی انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسی
تصویر تحسی
پستانوشی به پستا (نوبت) نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسی
تصویر ترسی
سپرسان
فرهنگ لغت هوشیار
باز ایستادن دختر از لهو بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکاربودن
فرهنگ لغت هوشیار
یکدیگر را به صبر فرمودن پیروی رویکرد، شکیبایی پیروی کردن اقتدا کردن، شکیب ورزیدن شکیبایی کردن، پیروی اقتدا، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفصی
تصویر تفصی
از تنگی و دشواری بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسر
تصویر تفسر
بیان و واضح و آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسخ
تصویر تفسخ
قطعه قطعه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسح
تصویر تفسح
فراخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفسید
تصویر تفسید
((تَ))
تباه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفسیر
تصویر تفسیر
((تَ))
شرح کردن، بیان کردن، گزارش، بیان و تشریح معنی و لفظ آیات قرآن، به رأی، تفسیر قرآن براساس ذوق و نظر شخصی و نه حقایق آن، تفسیر سخن یا امری مطابق میل خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفسیق
تصویر تفسیق
((تَ))
فاسق شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفسیر
تصویر تفسیر
زند، گزاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تاویل، تشریح، ترجمان، تعبیر، تلقی، توضیح، شرح، گزارش، نقل، وصف، بیان کردن، شرح دادن، تشریح کردن، گزارش دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نسبت فسق دادن، فاسق خواندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد