- تفریس
- پارسی کردن واژگان بیگانه را به روش فارسی دگرکردن و آرشی جز آرش آن ها نهادن
معنی تفریس - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پراکنش، کاهش
آموزاندن -1 درس گفتن درس دادن -2 درس گویی، جمع تدریسات
دندانه دار کردن، دندانه دار پست و بلند ماهور -1 دندانه دارکردندندانه دندانه - کردن، ناهمواری بریدگی، هر چیز دندانه دار، جمع تضاریس
شاد کردن، خوشی و عیش و تماشا و تفرج و گشت و بازی
اندوه وابردن، از دشواری و غم بیرون آوردن، خواوند دور کردن غم را از کسی
کفانیدن
پراکنده کردن، جدا جدا کردن چیزی
ریختن خون، فارغ کردن
به بالا بر شدن، به نشیت فرو شدن
ضایع کردن، کمی کردن در کاری
رخنه نمودن، جدا جدا کردن، قطع کردن بریدن
بوباندن (بوب فرش)، گستردن
فقیه شدن، دانا شدن
نو گیاه بر آمدن از ریشه درخت
خنک کردن آب
مفلس شدن، و نام آخرین شهر آذربایجان است
کشاورزی، کارگر گیری به کار گماری
نرم کردن زمین
شادمانی کردن، شادمانی و خوشی
فارغ کردن، فارغ ساختن، خالی کردن ظرف
تفریغ حساب: واریز کردن حساب و فارغ شدن از آن
تفریغ حساب: واریز کردن حساب و فارغ شدن از آن
برآمدن، سربلند ساختن، پراکندن، از هم جدا کردن
کم کردن عدد کوچک تر (مفروق) از عدد بزرگ تر (مفروقٌ منه)، در ادبیات در فن بدیع جدا کردن دو موصوف از یکدیگر و دربارۀ هر کدام حکمی کردن، برای مثال من نگویم به ابر مانندی / که نکو ناید از خردمندی ی او همی گرید و همی بارد / تو همی بخشی و همی خندی پراکنده کردن، جدا شدن چیزی از چیز دیگر
کوتاهی کردن در کاری، اظهار عجز کردن در کاری، بیهوده ساختن، ضایع کردن، تلف کردن مال
کناره گیری کردن، گوشه گرفتن، دوری گزیدن از مردم، فقیه شدن، به یگانگی پذیرفتن
فرود آمدن کاروان در محلی که پس از اندکی استراحت حرکت کنند
دندانه، هر چیز شبیه دندان، مثل دندانۀ اره، کنگرۀ سر دیوار