مخفف تافتن است که گرم شدن و یکدیگر را گرم گردانیدن باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : چو از روز رخشنده نیمی برفت دل هر دو جنگی ز کینه بتفت. فردوسی. جز از دیدنی چیز دیگر نرفت میان من و اوخود آتش بتفت. فردوسی. روز سخت گرم شد و ریگ بتفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493). ز تیغش همی دشت و گردون بتفت ز بانگش همی کوه و هامون بکفت. اسدی. ، شتافتن و دویدن و خرامیدن. (ناظم الاطباء) : چوزال سپهبد ز پهلو برفت دمادم سپه روی بنهاد تفت. فردوسی. و رجوع به تافتن و تابیدن و تفت و تفته و تاب شود
مخفف تافتن است که گرم شدن و یکدیگر را گرم گردانیدن باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : چو از روز رخشنده نیمی برفت دل هر دو جنگی ز کینه بتفت. فردوسی. جز از دیدنی چیز دیگر نرفت میان من و اوخود آتش بتفت. فردوسی. روز سخت گرم شد و ریگ بتفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493). ز تیغش همی دشت و گردون بتفت ز بانگش همی کوه و هامون بکفت. اسدی. ، شتافتن و دویدن و خرامیدن. (ناظم الاطباء) : چوزال سپهبد ز پهلو برفت دمادم سپه روی بنهاد تفت. فردوسی. و رجوع به تافتن و تابیدن و تفت و تفته و تاب شود
تاب دادن، پیچیدن، کنایه از نافرمانی کردن تابیدن، افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تفتن تحمل کردن
تاب دادن، پیچیدن، کنایه از نافرمانی کردن تابیدن، افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تفتن تحمل کردن
سرخ شده از حرارت آتش، تافته، گداخته، برای مثال به دست آهن تفته کردن خمیر / به از دست برسینه پیش امیر (سعدی۲ - ۸۳) بافته شده، تنیده، تفنه، تنته، تنسته، تینه، تنه
سرخ شده از حرارت آتش، تافته، گداخته، برای مِثال به دست آهن تفته کردن خمیر / بِه از دست برسینه پیش امیر (سعدی۲ - ۸۳) بافته شده، تَنیده، تَفنَه، تَنتَه، تَنَستَه، تینه، تَنه
هر کارگی، سرگرمی، گونه گونگی - چند شاخگی، گوناگون شدنگونه گونه گشتن، امری را بطرق مختلف انجام دادن، ببازی ها و تفریحات گوناگون مشغول شدن، سرگرمی متنوع، جمع تفننات
هر کارگی، سرگرمی، گونه گونگی - چند شاخگی، گوناگون شدنگونه گونه گشتن، امری را بطرق مختلف انجام دادن، ببازی ها و تفریحات گوناگون مشغول شدن، سرگرمی متنوع، جمع تفننات