جدول جو
جدول جو

معنی تفاتی - جستجوی لغت در جدول جو

تفاتی
(تَءْ)
جوانمردی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به فتوی نزدیک مفتی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف فتوت کردن و تشبه به جوانان نمودن تقول: ابرد من شیخ یتفتی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفادی
تصویر تفادی
خود را از کسی حفظ کردن، پرهیز نمودن، یک سو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفانی
تصویر تفانی
یکدیگر را نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تِ)
ج، تفتاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی که تلفظ کند احادیث زنان را. (آنندراج) ، نوعی از شعر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَزْ زُ)
جوانی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بازایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان، یقال: فتیت البنت فتفت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). در خانه مقیم شدن و پردگی گردیدن و بازایستادن دختر از بازی با صبیان. (از اقرب الموارد) ، جوانمردی برزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). جوانمردی نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از شعبه جبارۀ ایل عرب از ایلات خمسۀ فارس، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
در زاهو، درد و الم قبل از تولد بچه. درد ابتدائی زن باردار قبل از شدت آن و قبل از تولد بچه
لغت نامه دهخدا
منسوب به تات، رجوع به تات شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
ملا صفاتی، از شعرائی است که حالا پیدا شده اند. این مطلع از اوست:
بس که در سر هوس روی تو دارد دیده
پشت (خود) بر من و رو سوی تو دارد دیده.
(مجالس النفائس ص 79).
و در ص 255 همین کتاب (ترجمه حکیم شاه محمد) این بیت را بدین صورت ثبت کرده:
بس که در سر هوس روی تو دارد دیده
پشت سوی من و رو سوی تو دارد دیده.
و آن را از مولانا صفائی مروی داند و گوید از او نور و صفائی مروی است ودر این زمانه تازه پیدا گشته و این مطلع پرصفا از او است..
مولانا صفاتی، از جملۀ شاعران سلطان یعقوب خان است و صفاتی حمیده و سماتی پسندیده داشت و این مطلع ازوست:
سوختم چندانکه بر تن نیست دیگر جای داغ
بعد از این خواهم نهادن داغ بر بالای داغ.
(مجالس النفائس ص 303)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
خویشتن را نگاه داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وقایه ساختن بعضی بعض دیگر را چنانکه گویی هر کس رفیق خود را فدای خویش میسازد. (از اقرب الموارد) ، پرهیز نمودن و یکسو شدن و رهایی جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پرهیز کردن و انزوا از چیزی یا کسی. (از اقرب الموارد) : تفادی الاسود الغلب منه تفادیاً. (اقرب الموارد) : بحکم تفادی و تقاعد ملک نوح از کفایت آن مهم بصلح تن درداد. (ترجمه تاریخ یمینی). به مدارات و مجانبت جانب... و تفادی از وحشت و تجافی از کراهیت او پیش باز رفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 312). از وزارت استعفا خواستی و از شغل تفادی و تبرا نمودی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 359) ، یکدیگر را فاخریدن (بازخریدن). (زوزنی). سربهای همدیگر دادن و واخریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فدا شدن قوم بعضی بعض دیگر را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
کون برآوردن خبزدوک تا گند کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْرْ)
شپش جستن خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَرْ رُ)
یکدیگر را نیست و سپری گردانیدن در جنگ و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیست گردانیدن بعض قوم مر بعضی دیگر را. (از اقرب الموارد) :
این تفانی از ضد آید، ضد را
چون نباشد ضد، نبود جز بقا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(تُ تی)
ده کوچکی است از دهستان بنت، در بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ج ، تفتاف. (ناظم الاطباء). رجوع به تفاتف شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
سخن پوشیده بهم گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تخافت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَجْ جُ)
شکافدار گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُفْفا)
منسوب است به تفاح که سیب باشد. منسوب به تفاحه و آن نام شخصی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ف ت ی’، کسی که برای فتوی نزد مفتی میرود. (ناظم الاطباء). آن که به فتوی نزدیک مفتی شود. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از التفاتی
تصویر التفاتی
مهر آمیز پسدیدی داده لطف شده فرستاده: التفاتی سر کار رسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفاتی
تصویر متفاتی
وچر خواه (وچر فتوی)
فرهنگ لغت هوشیار
از هم پاشیده منسوب به رفات: که حشر آمد که حشر آمد شهیدان رفاتی را (دیوان کبیر 49: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
نیست گرداندن یکدیگر هم نابودی، یکدیگر را نابود کردن هم را نیست کردن، با هم نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آمادن آماده کردن، نرمیدن نرمی کردن نرم شدن منسوب به تات، یکی از لهجه های ایرانی. آماده شدن حاصل گشتن کار دست دادن فراهم آمدن، رفق و نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باز ایستادن دختر از لهو بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکاربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفادی
تصویر تفادی
خویشتنداری، رها جویی، سر بها دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفاتح
تصویر تفاتح
همسخنی در پوشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاتی
تصویر صفاتی
بیفروزه دان تنی از گروه بیفروزه دانان منسوب به صفات، پیرو صفاتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم التفاتی
تصویر کم التفاتی
کم توجهی یا عدم توجه بدیگر ان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتی
تصویر تاتی
راه رفتن به شیوه کودکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتی
تصویر تفتی
((تَ فَ تّ))
باز ایستادن دختر از لهو و بازی با کودکان، جوانمردی نمودن، ورزشکار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفاوی
تصویر تفاوی
((تَ))
مساعده دادن به کارگر و زارع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفانی
تصویر تفانی
((تَ))
یکدیگر را نابود کردن، با هم نیست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفادی
تصویر تفادی
((تَ))
دوری گزیدن، پرهیز نمودن
فرهنگ فارسی معین
الاکلنگ، تاب، پا به پا کردن و گام گذاشتن اولیه ی اطفال
فرهنگ گویش مازندرانی