جدول جو
جدول جو

معنی تغمد - جستجوی لغت در جدول جو

تغمد
فروپوشیدن، پوشاندن، پوشاندن عیب و گناه و جز آن، پر کردن ظرف
تصویری از تغمد
تصویر تغمد
فرهنگ فارسی عمید
تغمد(بَءْرْ)
فروپوشیدن و پنهان داشتن و منه تغمداﷲ برحمته، ای غمره بها و تغمد فلاناً، ای ستر ماکان منه . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گناه پوشیدن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). غریق رحمت کردن حق تعالی بنده راو گناه و عیب و جز آن را پوشیدن. (آنندراج) : تغمد اﷲ برحمته، فروپوشاند او را خدای تعالی به بخشایش خویش. (یادداشت مرحوم دهخدا). تغمد اﷲ بالرحمه و الرضوان، جمله ای است که بجای رحمه اﷲ آرند: و چون ضعیفتر شد نیمه ای از قرآن برخواندی تا از دنیا برفت. تغمد اﷲ بالرحمه و الرضوان. (تاریخ بخارا ص 66)
لغت نامه دهخدا
تغمد
پوشاندن
تصویری از تغمد
تصویر تغمد
فرهنگ لغت هوشیار
تغمد((تَ غَ مُّ))
پوشاندن، فروپوشیدن، ظرف را پر کردن
تصویری از تغمد
تصویر تغمد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تغمده الله برحمته
تصویر تغمده الله برحمته
خداوند او را در رحمت خود بپوشاناد، خداوند او را غریق رحمت کناد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمد
تصویر غمد
غلاف شمشیر، نیام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعمد
تصویر تعمد
از روی عمد و قصد کاری کردن، با علم و اراده به کاری اقدام کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ءَبْ بُ)
پوشیدن و پنهان داشتن آنچه از کس آشکار گردد از ننگ و عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به پوشش گرفتن و پوشانیدن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
افزون شدن آب چاه یا کم گردیدن آن. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). غمدت الرکیه، کثر ملؤها و قل. ضد. (المزهر سیوطی ص 233)
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ)
در نیام کشیدن شمشیر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر در نیام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، پوشانیدن چیزی را، درست کردن کاری را. اصلاح امر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نیام شمشیر. (مهذب الاسماء) (دهار). نیام شمشیر و کارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، اغماد، غمود. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیام. غلاف. قراب. رجوع به نیام شود:
غمد را بنمود و پنهان کرد تیغ
باید افشردن مر او را بیدریغ.
مولوی (مثنوی).
سنان لسان و تیغ بیان ’والشعراء یتبعهم الغاوون’ از هیبت جلال نبوت در غمد کلال و نبوت بماند. (مقدمۀ دیوان حافظ)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مغمدالسیف، نیام شمشیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَمْ مَ)
پوشیده کرده شده. (غیاث) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح ادبی) نزد شعرا آن است که شاعر ارکان شعر چندان که تواند بنهد که هر رکنی از آن اگر از طول بخوانی شعری باشد درست و اگر در عرض بخوانی همچنان شعری مستقیم و اجزای شعر به نوعی نهاده باشد که هر جزوی که پیوند کنی موزون بود و آن را انواع است، چه اگر ازطول و عرض دو شعر حاصل گردد مغمد مثنی باشد و اگر سه شعر بود مغمد مثلث شود و علی هذاالقیاس مربع و مخمس و مسدس و مسبع و مثمن و متسع و معشر. و مثال مربع که در لفظ مربع آورده شده کافی است در استعلام امثلۀ دیگر. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مربع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
شمشیر در نیام گذاشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرهم بر جراحت خویش بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ضمادبسته شدن جراحت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بلند و طرب انگیز ساختن مرغ آواز خود را و در گلو گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوانندگی طرب انگیز مرغان. (حاشیۀ حافظ چ قزوینی ص 330) :
اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر
فلاتفرد عن روضها انین حمامی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ قَ)
آب اندک خوردن. (زوزنی). بکاسه خرد آب خوردن یا کمتر از سیری آن خوردن. یقال: تغمر البعیر، ای لم یرو، یعنی سیراب نشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، رنگ کردن به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غمره بر روی مالیدن زن جهت صفای رنگ، گیاه غمیر چریدن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در خاک فروپوشیدن کسی را:تغمط علیه التراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خاک پوشیدن کسی را تا کشته شود: تغمط علیه التراب، ای تراب البیت: غطاه حتی قتله . (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مِ / مَ)
علامتی که صنعتگر بر روی صنعت خود گذارد، علامت افتخار و احترام، قبۀ روی سپر و مدال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قصد چیزی کردن. (زوزنی) (از اقرب الموارد). آهنگ کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به قصد کاری کردن. (آنندراج). بعمد کردن. (المنجد). کاری از روی قصد و اراده و از روی غرض کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ مِ)
ترمذ. نام شهری است مشهور به خراسان از جملۀ ولایات چغانیان از بلاد ماوراءالنهر که قاعده ولایات چغانیان و حاکم نشین آن بلاد است... (انجمن آرا) (آنندراج). نام شهری. (ناظم الاطباء). یاقوت نویسد: در ضبط این نسبت باختلاف سخن گفته اند بعضی بفتح تا، و بعضی بضم تا، گویند و بعضی بکسر تا گویند و متداول بر زبان مردم این شهر فتح تا و کسر میم است و ما در قدیم آنرا بکسر تاء و میم میدانستیم و اهل دقت و معرفت آنرا بضم تا، و میم دانند و هر کدام برای این نام بر حسب آنچه تلفظ میکنند معنی آرند. شهری معروف از شهرهای بزرگ است بر کنار نهر جیحون از جانب شرقی آن و عمل آن به صغانیان متصل است و آنرا کهندژی است و دیواری گرداگرد آن شهر است که بارویی آنرا فرامیگیرد و بازارهای آن بآجر فرش شده است... (معجم البلدان) :
به بلخ آمدم شاد و پیروز بخت
بفر جهاندار با تاج و تخت
سه روز اندر آن جنگ شد روزگار
چهارم ببخشود پروردگار
سپهرم به ترمدشد و بارمان
بکردار ناوک بجست از کمان
کنون تا به جیحون سپاه منست
جهان زیر فر کلاه منست.
(شاهنامه فردوسی چ بروخیم ج 3 ص 561).
و اگر قصد بلخ و تخارستان نکند باشد که سوی ختلان وچغانیان و ترمد آید و فسادی انگیزد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284).
سمرقند یثرب شد و مکه ترمد
زمکه به یثرب خرامیدسید.
سوزنی.
گفتم ای بخت بهشت است سواد ترمد
گفت راضی مشو از روضۀ رضوان به گیاه.
انوری (از آنندراج).
و در تهنیت قدوم بر دست او مثالی اصدار کردو بلخ و هرات و ترمد و بست بر اعتداد او تقریر کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 201). چون بحر مواج و ابر ثجاع ببلخ آمد و جعفر تکین چون دیو از لاحول گریزان بجانب ترمد بیرون شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 294) و رجوع به ترمذ شود. سنجر تدبیر کرد... و بر سبیل شکار بکنار جیحون رفت امیر احمد قماج صاحب ترمد کشتیها ترتیب کرد. (تاریخ گزیده ص 462). امیر شیخ علی قوشچی را با لشکرگران به انتقام فرستاد ایرانیان از جیحون بگذشتند و در ترمد و ماوراءالنهر خرابی عام کردند. (تاریخ گزیده ص 598)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
منت برنهادن. (تاج المصادر بیهقی). تمدح. (زوزنی). تمدح و منت نهادن. (آنندراج). تحمد بر کسی، منت نهادن بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَمْ مِ)
فروپوشنده و پنهان دارنده. (آنندراج). کسی که خداوند عالم وی را از رحمت خود پوشانیده باشد و رحمت خدای او را گرفته باشد. (ناظم الاطباء) ، آب پر و مملو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغمد شود
لغت نامه دهخدا
یا تغمده الله بالرحمه و الرضوان. (جمله دعای) خدای او را در بخشایش و خشنودی (خویش) بپوشاند، (چون ضعیف تر شد نیمه ای از قرآن برخواندی تا از دینا برفت تغمده الله بالرحمه والرضوان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغمدهالله
تصویر تغمدهالله
خدایش در بخشایش بپوشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمد
تصویر تحمد
منت برنهادن، منت نهادن بر وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمد
تصویر غمد
نیام شمشیر، نیام دمبرگ نیام شمشیر غلاف تیغ، جمع اغماد غمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضمد
تصویر تضمد
ضماد و مرحم بستن جراحت را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمد
تصویر تعمد
به عمد کردن، قصد کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغمید
تصویر تغمید
گناه پوشاندن آک پوشاندن پنهانداشتن آک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغمذ
تصویر تغمذ
گناه پوشی، آگندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغرد
تصویر تغرد
پنهان غایب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمد
تصویر غمد
((غِ))
نیام شمشیر، غلاف تیغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعمد
تصویر تعمد
((تَ عَ مُّ))
از روی عمد کاری را انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
انجماد، یخ زدگی، جمود
متضاد: تبخیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد