جدول جو
جدول جو

معنی تغماق - جستجوی لغت در جدول جو

تغماق(تَ)
یکی از امرای دربار الجایتو و ابوسعید بهادرخان بود و به اتهام توطئه ای علیه ابوسعید گرفتار امیرچوپان شد و اموالش را مصادره کردند. و رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 326 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخماق
تصویر تخماق
تکۀ چوب سنگین دسته دار که با آن کلوخ یا چیز دیگر می کوبند، کلوخ کوب
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
بغمه. ترکی، بوغمق. ج، بغم. گردن بند. طوق. (دزی ج 1 ص 101) ، گمشده ای که آنرا جویند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، طلایه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). ج، بغایا
لغت نامه دهخدا
(بَیْهْ)
ما اکتحلت تغماضاً، یعنی نخوابیدم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اغتماض شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
میخ کوب و آن چوبی باشد که بدان میخهای خیمه کوبند. این لفظ ترکی است. (غیاث اللغات از مصطلحات و لغات ترکی). صحیح بهر دو قاف (تقماق) ، افزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرورود و استوار باشد. (آنندراج از بهار عجم). مأخوذ از ترکی، میخکوب و کرتک. (ناظم الاطباء). اصل کلمه دقماق ترکی است. چوبی یا سنگی بر دستۀ چوبین استوار کرده که بدان گچ کوبند. کلوخ کوب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
میخکوب که بعضی مردم هند آن را میخچو گویند. (غیاث اللغات). در فرهنگ ترکی میخکوب وتبرتقماق نیز گویند و تخماق به خای معجمه، بجای قاف اول ظاهراً لهجۀ بعضی است. (آنندراج) :
تا بند نگردد بزمین اول میخ
تقماق بفرقش نتوان محکم زد.
یحیی کاشی (از آنندراج).
رجوع به تبر تخماق و تخماق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغماق
تصویر بغماق
گردن بند، طوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخماق
تصویر تخماق
میخ کوب و آن چوبی باشد که بدان میخهای خیمه را کوبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقماق
تصویر تقماق
ترکی میخ کوب تبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخماق
تصویر تخماق
((تُ))
قطعه چوب سنگین دسته دار که با آن کلوخ یا چیز دیگر را می کوبند، افزار چوبی که بر سر میخ زنند تا میخ در زمین خوب فرو رود و استوار باشد
فرهنگ فارسی معین