بدخواه. و بدنفس و بدفطرت و کسی که دارای غرض و کینه باشد. (ناظم الاطباء). این کلمه که معمولاً به معنی صاحب غرض استعمال می شود، در لغت عرب بدین معنی نیست و معانی دیگری دارد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال دوم شمارۀ 1) : لیک مغرض چو بر غرض آشفت غرض کور را چه آری گفت. دهخدا (مجموعۀ اشعار ص 8). و رجوع به اغراض شود
بدخواه. و بدنفس و بدفطرت و کسی که دارای غرض و کینه باشد. (ناظم الاطباء). این کلمه که معمولاً به معنی صاحب غرض استعمال می شود، در لغت عرب بدین معنی نیست و معانی دیگری دارد. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال دوم شمارۀ 1) : لیک مغرض چو بر غرض آشفت غرض کور را چه آری گفت. دهخدا (مجموعۀ اشعار ص 8). و رجوع به اِغراض شود
بلند و طرب انگیز ساختن مرغ آواز خود را و در گلو گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوانندگی طرب انگیز مرغان. (حاشیۀ حافظ چ قزوینی ص 330) : اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر فلاتفرد عن روضها انین حمامی. حافظ
بلند و طرب انگیز ساختن مرغ آواز خود را و در گلو گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خوانندگی طرب انگیز مرغان. (حاشیۀ حافظ چ قزوینی ص 330) : اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر فلاتفرد عن روضها انین حمامی. حافظ
تر و تازه چیدن چیزی را یا تر و تازه بریدن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از شیر بازداشتن بچه را پیش از وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گوشت تازه خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تفکﱡه و گویند آن از فکاهه است بمعنی مزاح. (از اقرب الموارد). تفکه نمودن از آن (؟). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیمه کردن خنور، یقال: غرض فی صفأک، ای لاتملاء و هو بحر لایغرض، ای لاینزح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
تر و تازه چیدن چیزی را یا تر و تازه بریدن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از شیر بازداشتن بچه را پیش از وقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گوشت تازه خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تَفَکﱡه و گویند آن از فکاهه است بمعنی مزاح. (از اقرب الموارد). تفکه نمودن از آن (؟). (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیمه کردن خنور، یقال: غرض فی صفأک، ای لاتملاء و هو بحر لایغرض، ای لاینزح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
پیش آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). پیش آمدن و در پی کسی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیش آمدن کسی را و به چیزی در پرداختن. (غیاث اللغات). پیش آمدن کسی را. (آنندراج). پیش آمدن و طلب کردن. (از اقرب الموارد) ، چپ و راست رفتن شتر بر کوه از دشواری راه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کژ گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کرانه و ناحیه ظاهر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرمان بردن اسب که در بند بود، رانندۀ خویشتن را، تباهی در شدن بچیزی، عراضه از همسفران خواستن، طلب معرفت نمودن و متصدی آن شدن. (از اقرب الموارد). ممانعت و زبردستی و جور و ظلم و ستم و دست درازی و زیان و نقصان. (از ناظم الاطباء) ، مزاحمت. (ناظم الاطباء) : آورده اند که در آبگیری از راه، دور و از گذریان و تعرض ایشان مصون، سه ماهی بودند. (کلیله و دمنه). اگر تعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکار... بمطبخ ملک فرستیم. (کلیله و دمنه) ، اعتراض و مخالفت. (ناظم الاطباء). ملامت. نکوهش: اگر هشیار اگر مخمور باشی چنان زی کز تعرض دور باشی. نظامی. گفتم زبان تعرض مصلحت آن است که کوتاه کنی که مرا کرامت این شخص ظاهر شد. (گلستان). یاران ارادت من در حق اوخلاف عادت دیدند و بر خفت عقل من حمل کردند. یکی زان میان زبان تعرض دراز کرد و ملامت کردن آغاز. (گلستان) ، روی آوردن. تصدی. پرداختن به...: خردمندان... از جنگ عزلت گرفته اند و از... تعرض مخاطره... تجنب واجب دیده. (کلیله و دمنه). حال بگفت، روی از توقع او در هم کشید و تعرض سؤال از اهل ادب در نظرش قبیح و ناپسند آمد. (گلستان)
پیش آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). پیش آمدن و در پی کسی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیش آمدن کسی را و به چیزی در پرداختن. (غیاث اللغات). پیش آمدن کسی را. (آنندراج). پیش آمدن و طلب کردن. (از اقرب الموارد) ، چپ و راست رفتن شتر بر کوه از دشواری راه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کژ گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کرانه و ناحیه ظاهر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرمان بردن اسب که در بند بود، رانندۀ خویشتن را، تباهی در شدن بچیزی، عراضه از همسفران خواستن، طلب معرفت نمودن و متصدی آن شدن. (از اقرب الموارد). ممانعت و زبردستی و جور و ظلم و ستم و دست درازی و زیان و نقصان. (از ناظم الاطباء) ، مزاحمت. (ناظم الاطباء) : آورده اند که در آبگیری از راه، دور و از گذریان و تعرض ایشان مصون، سه ماهی بودند. (کلیله و دمنه). اگر تعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکار... بمطبخ ملک فرستیم. (کلیله و دمنه) ، اعتراض و مخالفت. (ناظم الاطباء). ملامت. نکوهش: اگر هشیار اگر مخمور باشی چنان زی کز تعرض دور باشی. نظامی. گفتم زبان تعرض مصلحت آن است که کوتاه کنی که مرا کرامت این شخص ظاهر شد. (گلستان). یاران ارادت من در حق اوخلاف عادت دیدند و بر خفت عقل من حمل کردند. یکی زان میان زبان تعرض دراز کرد و ملامت کردن آغاز. (گلستان) ، روی آوردن. تصدی. پرداختن به...: خردمندان... از جنگ عزلت گرفته اند و از... تعرض مخاطره... تجنب واجب دیده. (کلیله و دمنه). حال بگفت، روی از توقع او در هم کشید و تعرض سؤال از اهل ادب در نظرش قبیح و ناپسند آمد. (گلستان)
این واژه در تازی نیامده ولی در مرزبان نامه پیاپی به کار رفته (قزوینی) آغالش برانگیخته شدن بر انگیخته شدن، آغالش. توضیح این لغت در قاموسهای عربی نیامده اما در مرزبان نامه مکرر استعمال شده از آن جمله (داعیه طلب پادشاهی و فرماندهی بر شما و دیگر انواع در باطن من پدید آورد و تحرض وتعرض من (بر) مهتری و سروری شما بیفزود (مرزبان نامه چاپ 1317 تهران. 165 و ظاهرا منشا توهم مولف این کتاب وجود (تحریض) است (قزوینی مرزبان نامه. ایضا)
این واژه در تازی نیامده ولی در مرزبان نامه پیاپی به کار رفته (قزوینی) آغالش برانگیخته شدن بر انگیخته شدن، آغالش. توضیح این لغت در قاموسهای عربی نیامده اما در مرزبان نامه مکرر استعمال شده از آن جمله (داعیه طلب پادشاهی و فرماندهی بر شما و دیگر انواع در باطن من پدید آورد و تحرض وتعرض من (بر) مهتری و سروری شما بیفزود (مرزبان نامه چاپ 1317 تهران. 165 و ظاهرا منشا توهم مولف این کتاب وجود (تحریض) است (قزوینی مرزبان نامه. ایضا)
در تازی بیزار کننده، پر کننده، به آرزو رسنده در فارسی: بد خواه کسی که غرضی شخصی دارد: (لیک مغرض چو بر غرض آشفت غرض کور را چه آری گفت ک) (دهخدا. مجموعه اشعار ص 8) توضیح در عربی به معنی بیزار کننده پر کننده (کوزه آب) ورسنده به حاجت خود آمده
در تازی بیزار کننده، پر کننده، به آرزو رسنده در فارسی: بد خواه کسی که غرضی شخصی دارد: (لیک مغرض چو بر غرض آشفت غرض کور را چه آری گفت ک) (دهخدا. مجموعه اشعار ص 8) توضیح در عربی به معنی بیزار کننده پر کننده (کوزه آب) ورسنده به حاجت خود آمده