ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست می ریزند، ظرفی که آرد گندم یا جو را در آن خمیر کنند، لاوک، کنایه از آذوغه ممرز، درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تغر، مرز، جلم
ظرف سفالی بزرگ که در آن ماست می ریزند، ظرفی که آرد گندم یا جو را در آن خمیر کنند، لاوک، کنایه از آذوغه مَمرَز، درختی جنگلی که از چوب آن در صنعت و از میوۀ آن برای تهیۀ روغن استفاده می شود، تَغر، مَرِز، جَلَم
آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد، نخ آب، جایی از رود یا دریا که بسیار گود باشد و پا به قعر آن نرسد، ته آب، غرقاب، برای مثال نه مرا با تکاب او پایاب / نه مرا با گشاد او جوشن (ابوالفرج رونی - ۱۲۳)، جنگ، نبرد
آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد، نخ آب، جایی از رود یا دریا که بسیار گود باشد و پا به قعر آن نرسد، ته آب، غرقاب، برای مِثال نه مرا با تکاب او پایاب / نه مرا با گشاد او جوشن (ابوالفرج رونی - ۱۲۳)، جنگ، نبرد
سوره ای از سوره های قرآن. (از اقرب الموارد). سورۀ شصت و چهارم از قرآن کریم. مکیه و آن هیجده آیت است و آغاز آن: بسم... یسبح ﷲ ما فی السموات... پس از منافقین و پیش از طلاق
سوره ای از سوره های قرآن. (از اقرب الموارد). سورۀ شصت و چهارم از قرآن کریم. مکیه و آن هیجده آیت است و آغاز آن: بسم... یسبح ﷲ ما فی السموات... پس از منافقین و پیش از طلاق
یوم التغابن، روز قیامت است بدان جهت که اهل جنت اهل دوزخ را در زیان و غبن اندازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یوم یجمعکم لیوم الجمع ذلک یوم التغابن... (قرآن 64 / 9)
یوم الَتغابن، روز قیامت است بدان جهت که اهل جنت اهل دوزخ را در زیان و غبن اندازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یوم یجمعکم لیوم الجمع ذلک یوم التغابن... (قرآن 64 / 9)
یکدیگر را غبن آوردن. (زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). در زیان افگندن بعضی مر بعض را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکدیگر را در زیان افکندن و به زیان یکدیگر را فریفتن و گاهی تجرید نموده بمعنی زیانکاری و زیان زده شدن و چون زیانکاری را افسوس لازم است مجازاً بمعنی افسوس خوانند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، زیانکاری و زیان افکندگی و افسوس. (ناظم الاطباء) : سخت تغابنی بود حور حریرسینه را لاف زنی خارپشت از صفت سمنبری. خاقانی. سفله مستغنی و سخی محتاج این تغابن زبخشش قدر است. خاقانی. بسی از خویشتن بر خویشتن زد فروخورد آن تغابن را و تن زد. نظامی. دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل برنیاید. (گلستان). بخندید و گفتا به صد گوسفند تغابن نباشد رهایی ز بند. (بوستان). به دندان گزید از تغابن یدین بماندش در او دیده چون فرقدین. (بوستان). بیم آنست دمادم که چو پروانه بسوزم از تغابن که تو چون شمع چرا شاهد عامی. سعدی. جای آنست که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف می شکند بازارش. حافظ
یکدیگر را غبن آوردن. (زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). در زیان افگندن بعضی مر بعض را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یکدیگر را در زیان افکندن و به زیان یکدیگر را فریفتن و گاهی تجرید نموده بمعنی زیانکاری و زیان زده شدن و چون زیانکاری را افسوس لازم است مجازاً بمعنی افسوس خوانند. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، زیانکاری و زیان افکندگی و افسوس. (ناظم الاطباء) : سخت تغابنی بود حور حریرسینه را لاف زنی خارپشت از صفت سمنبری. خاقانی. سفله مستغنی و سخی محتاج این تغابن زبخشش قدر است. خاقانی. بسی از خویشتن بر خویشتن زد فروخورد آن تغابن را و تن زد. نظامی. دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل برنیاید. (گلستان). بخندید و گفتا به صد گوسفند تغابن نباشد رهایی ز بند. (بوستان). به دندان گزید از تغابن یدین بماندش در او دیده چون فرقدین. (بوستان). بیم آنست دمادم که چو پروانه بسوزم از تغابن که تو چون شمع چرا شاهد عامی. سعدی. جای آنست که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف می شکند بازارش. حافظ