جدول جو
جدول جو

معنی تعقم - جستجوی لغت در جدول جو

تعقم
(بَ طَ)
چاه کندن. (تاج المصادر بیهقی) ، شد و آمدن کردن. (تاج المصادر بیهقی). آمد و شد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعظم
تصویر تعظم
بزرگی نمودن، بزرگ منشی کردن، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعلم
تصویر تعلم
آموختن، یاد گرفتن، دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعمق
تصویر تعمق
دوراندیشی کردن، غور کردن
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری،
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعقل
تصویر تعقل
هوش و خرد پیدا کردن و به نیروی عقل به امری پی بردن، از روی فکر و خرد به کاری اندیشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ طَ)
طمع داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خشک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت پیر شدن و خشک شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیاموختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آموختن و دانستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از کسی آموختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مطاوعه تعلیم است، گویند علمته فتعلم. (از اقرب الموارد) : و چون ایام رضاع به آخر رسید در مشقت تعلم و تأدب افتد. (کلیله و دمنه). و چندانکه اندک مایۀ وقوف افتاد... به رغبتی صادق و حرصی غالب درتعلم آن میکوشیدم. (کلیله و دمنه). و رنج تعلم هرچه فراوانتر تحمل نیفتد در سخن که شرف آدمی بر دیگر جانوران بدانست این منزلت نتوان یافت. (کلیله و دمنه). و رجوع به تعلیم و اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 344 شود، استوار کردن کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال: تعلّم بلفظ الامر بمعنی اعلم و اذا قیل لک اعلم ان زیداً خارج قل علمت و اذا قیل تعلم لاتقل تعلمت و هی من النواسخ قال تعلم شفاء النفس قهر عدوها فبالغ بلطف فی التحیل و المکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هو فی موضعاعلم و هو مختص بالامر کقوله: تعلم انه لا طیر الاعلی متطیر و هو الثبور. (اقرب الموارد). و به فتح اول وثانی و لام مشدد مفتوح در این صورت صیغۀ امر است بمعنی بیاموز از باب تفعل. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
دور درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دور درشدن در چیزی. (زوزنی). دور اندیشیدن در سخن و در کار و به مغ سخن رسیدن. یقال: تعمق فی الکلام، ای تنطع و کذا تعمق فی لباسه اذا تنوق و استقصی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). غور کردن و به کنه چیزی رسیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تنطع در سخن. (از اقرب الموارد). غوررسی و دوراندیشی و فراست وزیرکی. (ناظم الاطباء). ژرف اندیشی. ژرف بینی. ژرف نگری. به ژرفی دیدن در.... (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ)
عمامه در سر بستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عمامه بر سر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عمامه پوشیدن و پیچیدن آن بر سر. (از اقرب الموارد) ، عم خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تعممته النساء، ای دعوته عماً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
درنگ و تأخیر کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، دوشیدن شتران در شامگاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
عقیم تر. نازاتر. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
اعقم من بغله، بمعنای اعقر من بغله. (از یادداشتهای مؤلف) ، دوباره آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوباره آب خورانیدن. (از اقرب الموارد) ، بیمار گردانیدن. یقال: اعله اﷲ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را بیمار ساختن. فهو معل ّ و علیل و لاتقل معلول و المتکلمون یقولونها. (از اقرب الموارد). بیمار کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، سیرآب ناشده بازگردانیدن شتررا. او هی بالغین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از آبشخور بازگردانیدن شتر پیش از سیرابی. (از اقرب الموارد). از ورد بازگردانیدن اشتر از سیرابی. (تاج المصادر بیهقی) ، در اصطلاح علماءعلم صرف، بیان کردن وجه اعلال کلمه و اعلال کردن کلمه باشد. (از اقرب الموارد). بدل ساختن حروف عله بمنظور تخفیف اعلال باشد و بدل ساختن عملی است که در اعلال و تخفیف همزه و ابدال هر سه روی میدهد و با مقید ساختن آن بحرف عله تخفیف همزه و بعض اقسام ابدال خارج میگردد و آن ابدالهایی است که در حروفی غیر از حرف عله روی دهد، چنانکه در اصیلال بدل از اصیلان که نون بجهت قرب مخرج به لام بدل شده است و از قید اینکه بجهت تخفیف باشد امثال عائم که بدل از عالم است خارج گردد. بنابراین نسبت میان اعلال و تخفیف همزه تباین کلی و نسبت میان ابدال و اعلال عموم و خصوص من وجه است زیراهر دو اصطلاح در کلمه ’قال’ صادق می آید و در کلمه ’یقول’ اعلال است نه ابدال و در کلمه ’اصیلان’ ابدال است نه اعلال. (از تعریفات جرجانی). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: تغییری است در حرف عله بقلب کردن یا ساکن و یا حذف ساختن آن بمنظور تخفیف و آنرا تعلیل واعتلال نیز گویند و حروف عله، الف و واو و یاء است وتغییرات همزه از قبیل ابدال و حذف و اسکان آنرا تخفیف همزه گویند نه اعلال. و حذف و ابدال و اسکان حروف صحه را نیز اعلال نگویند بلکه ابدال نامند و همچنین تغییرات حروف عله اگر بجهت تخفیف نبود و برای اعراب باشد آن را نیز اعلال نگویند چنانکه در ’مسلمین’ و ’ابیه’. و مشهور در اصطلاح علماء صرف آن است که هرگاه حذف بر اثر علتی باشد که بطور شایع و مطرد باشد آنرا حذف اعلالی گویند چنانکه در الف عصا و یاء قاض. و هرگاه حذف بموجب علتی نبود و مطرد نباشد چنانکه در کلمات ’ید’ و ’دم’ که لام آنها حذف شده آنرا حذف ترخیمی گویند هرچند حذف بجهت تخفیف بوده است و لفظ ’قلب’ در اصطلاح آنان به ابدال حروف و همزه بعضی به بعض دیگر اختصاص دارد و در غیر از این چهار حرف اگر تغییری روی دهد آنرا ابدال گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- اعلال کردن، بدل کردن واو و یاء حرف عله به الف و یا حذف آن در کلمه معتل بر طبق قواعد صرفی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیرخیز و گرانبار گردیدن گوسپند از بار بچه های شکم. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَقْ قِ)
آمد و شد کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به تعقم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آهنگ کردن بر کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دل نهادن و کوشش نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توقم
تصویر توقم
ترسانیدن، آهنگ چیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقم
تصویر اعقم
عقیمتر، نازاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعتم
تصویر تعتم
درنگیدن درنگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعظم
تصویر تعظم
بزرگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعسم
تصویر تعسم
طمع داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
دستار بندی دستار نهی دستار بستن عمامه بستن، دستار بندی عمامه بندی، جمع تعممات
فرهنگ لغت هوشیار
ژرفایش، دور رفتن فرو رفتن ژرف اندیشیدن غور کردن، ژرف اندیشی، جمع تعمقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقب
تصویر تعقب
دنبال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سترون گرداندن ستروناندن، خاموشاندن عقیم کردن نازا ساختن سترون کردن، ضد عفونی کردن میکروبها بوسیله ضد عفونی ساختن شی، جمع تعقیمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلم
تصویر تعلم
بیاموختن، دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقل
تصویر تعقل
فکر نمودن، دریافتن و هوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقد
تصویر تعقد
بسته شدن، استحکام برداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقیم
تصویر تعقیم
((تَ))
عقیم کردن، نازا ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعلم
تصویر تعلم
((تَ عَ لُّ))
آموختن، دانش آموختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعقب
تصویر تعقب
((تَ عَ قُّ))
تتبع کردن، مؤاخذه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعمق
تصویر تعمق
((تَ عَ مُّ))
ژرف اندیشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعمم
تصویر تعمم
((تَ عَ مُّ))
دستار بستن، عمامه بستن، دستاربندی، عمامه بندی، جمع تعممات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعقل
تصویر تعقل
((تَ عَ قُّ))
اندیشه کردن، خردمندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعلم
تصویر تعلم
آموزش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعمق
تصویر تعمق
ژرف نگری
فرهنگ واژه فارسی سره