- تعطل
- بیکار ماندن
معنی تعطل - جستجوی لغت در جدول جو
- تعطل
- بیکار ماندن، از کار افتادن، متوقف گشتن کاری
- تعطل ((تَ عَ طُّ))
- بی کار شدن، بی کار ماندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرویش، بسته، بیکار
بشتاقتن، زود گرفتن
بیا مخفف تعالی: برتری والایی
گرد آمدن
فرویش، بیکار کردن هشتن، رستی -1 بیکار کردندست از کار کشیدن، مهمل گذاشتن تیمار نداشتن، بیکاری، روز بیکاری، جمع تعطیلات
عطا خواستن
مهربانی کردن
تشنگی
خویش را عطر زدن، خوشبو شدن
عشق نمودن
نکوهش پذیری
رنج بردن در کار، سخی کشیدن جهت کسی
بهانه آوردن
فکر نمودن، دریافتن و هوشیدن
خرامیدن، خمیدن، نازیدن
شفا یافتن از بیماری
شجاع و دلیر گردیدن
بیکارمانده، بیکار، فروگذاشته شده
اظهار عطش کردن، خود را به تشنگی زدن، اظهار اشتیاق کردن به کسی یا چیزی مانند اشتیاق تشنه به آب
به طرفی خم شدن، بازگشتن، ردا به خود پیچیدن، رقت آوردن و مهربانی کردن
تعطیل کننده، کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد
بیکار کردن، دست از کار کشیدن، مهمل گذاشتن چیزی
هوش و خرد پیدا کردن و به نیروی عقل به امری پی بردن، از روی فکر و خرد به کاری اندیشیدن
به کار پرداختن، به تکلف به کاری پرداختن و سختی کشیدن
هشته این واژه بر گرفته از هشتن پهلوی است، درنگیده درنگی بنگرید به معطله، سر گردان بیکار مانده فرو گذاشته تعطیل شده، اهمال شده، بی حاصل مانده، در انتظار گذاشته یکی از اقسام طرح است. تعطیل کننده، کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد: دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. (خاقانی)
شجاع و دلیر شدن