جدول جو
جدول جو

معنی تعایش - جستجوی لغت در جدول جو

تعایش
(بَ)
با یکدیگر زیستن. (زوزنی). با همدیگرزیست کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بر دوستی ویگانگی با یکدیگر زندگی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعایش
با یکدیگر زیستن
تصویری از تعایش
تصویر تعایش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعیش
تصویر تعیش
زندگی کردن، خوش گذراندن، اسباب معیشت ساختن، کوشش برای آماده کردن وسایل زندگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاشی
تصویر تعاشی
خود را به شب کوری زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معایش
تصویر معایش
معیشت ها، زندگانی ها، چیزهایی که به وسیله آن زندگانی کنند از خوردنی و آشامیدنی ها، جمع واژۀ معیشت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
افزودن در اظمای (تشنگی) شتران و بند نمودن از آب (شدّد للمبالغه). (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، افزودن بر تشنگی شتران و بند نمودن از آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَهْ)
حمله کردن و سپس سر برداشتن و دهن گشادن خر: عرش الحمار برأسه تعریشاً، حمله کرد خر پس برداشت سر را و گشاد دهن را، درنگ نمودن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته افروخته ماندن هیزم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، وادیج بستن رز را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بنا ساختن از چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ساختن سقف خانه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
جوشن و خود است مر چالیش را
وین حریر و برد، مر تعریش را.
مولوی.
در مدت دو ماه سراسر بازارها به تعریشات پاکیزه و تسقیفات رایق سر بپوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 439) ، بر تخت یا بر کوشک بردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
یکدیگر را عیب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقبیح کردن و منسوب به ننگ نمودن یکدیگر را و در الاساس بمعنی تعاتب آمده است. (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاتب شود
لغت نامه دهخدا
درماندن در کار و عاجز گشتن، نیکو و استوار نتوانستن کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دشوار شدن کار بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زنده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کره برآوردن نان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکرج نان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فربه گردانیدن و بحال نمودن جسم بیمار را، بقصد در کاری غفلت نمودن، اصلاح و دور کردن عمش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
اندک برگ و باریک ساق شدن خرمابن. (تاج المصادر بیهقی). کم شاخ و باریک تنه گردیدن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کم شاخ وبزرگ شدن درخت و باریک شدن آن. (آنندراج) ، آشیان کردن مرغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آشیانه گرفتن مرغ بر سر درخت. (زوزنی). آشیانه ساختن مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خشک شدن گیاه و زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کره گرفتن نان و خشک شدن وی. (تاج المصادر بیهقی). کره بستن نان و خشک گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنهان داشتن نان در گوشه ای و خشک شدن نان. (آنندراج). تباه شدن و خشک شدن نان. (از اقرب الموارد) ، و در حدیث است: و لاتملا بیتنا تعشیشاً، یعنی دغلی و خیانت در طعام نکنید که پنهان نمایید در هر گوشۀ خانه چیزی و خانه مانند آشیانه گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ خَ)
شبکوری نمودن. (زوزنی). شب کوری نمودن از خود. (منتهی الارب) (آنندراج). شب کوری نمودن و شب کوری بر خود بستن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تجاهل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ معیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن). اسباب زندگانی. جمع واژۀ معیشت. (آنندراج) (غیاث). اسباب زندگانی و لوازم زندگانی. (ناظم الاطباء) : ابواب معایش لشکر در انحطاط افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 358). و رجوع به معیشه و معیشت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
به حیلت زیستن. (تاج المصادر بیهقی) ، بتکلف اسباب معیشت ساختن و طلب کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکلف اسباب زندگی. (از اقرب الموارد). اسباب معیشت ساختن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائش شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
تغافل ورزیدن در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعیش
تصویر تعیش
زندگی کردن، خوش گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معیشه، زندگیها گذران ها انگل جمع معاش معیشت: زندگانیها، آنچه بوسیله آن زندگی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعییش
تصویر تعییش
زندگی دادن روزی دادن تناساندن ماژاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاشی
تصویر تعاشی
شب کوری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعایر
تصویر تعایر
آک جویی از هم (آک عیب) هم نکویی نکوهش یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معایش
تصویر معایش
((مَ یِ))
جمع معیشت، اسباب و لوازم زندگانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعیش
تصویر تعیش
((تَ عَ یُّ))
خوش زیستن، خوش گذراندن، گذران
فرهنگ فارسی معین
خوش گذرانی، شادخواری، گذران، معیشت، خوش گذرانی کردن، خوش زیستن، زندگی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد