جدول جو
جدول جو

معنی تعاهد - جستجوی لغت در جدول جو

تعاهد
با هم عهد بستن، پیمان بستن، هم عهد شدن، به کاری یا امری توجه و رسیدگی کردن
تصویری از تعاهد
تصویر تعاهد
فرهنگ فارسی عمید
تعاهد(بَ رَ)
تیمار داشتن و نگاهداشت امور نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تفقد و تحفظ. (اقرب الموارد) ، با یکدیگر عقد بستن. (زوزنی). با یکدیگر عهد کردن. (دهار). تعاقد. (زوزنی). و عهد نو بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجدید عهد کردن. (از اقرب الموارد). با همدیگر عهد کردن و ضامن شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تعاهد
با یکدیگر عهد کردن
تصویری از تعاهد
تصویر تعاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تعاهد((تَ هُ))
با هم عهد بستن
تصویری از تعاهد
تصویر تعاهد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعاند
تصویر تعاند
با همدیگر عناد کردن، با هم ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاضد
تصویر تعاضد
به هم کمک کردن، یکدیگر را یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعاهد
تصویر متعاهد
یک طرف عهدنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاهد
تصویر معاهد
معهدها، مکانهایی که در آن قراری گذاشته شده و امری معهود گردیده، محل های بازگشت، جمع واژۀ معهد
جاهایی که عده ای گرد هم جمع شوند، باشگاه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاهد
تصویر معاهد
هم عهد، هم پیمان، هم سوگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاقد
تصویر تعاقد
با همدیگر پیمان بستن، به هم گره زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هَِ)
هم عهد و هم پیمان و هم شرط و هم سوگند. (ناظم الاطباء). آن که با تو پیمان بسته باشد. کسی که با دیگری عهدی بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گزیدگر یعنی ذمّی. (منتهی الارب) (آنندراج). گزیدگرو باج گزار و ذمی و اهل ذمه. (ناظم الاطباء). ذمی. (اقرب الموارد). زنهاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کافری که با مسلمانان پیمان دارد. عهدی مسالم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کافر حربی که در امان مسلمانان در آمده باشد. دارندۀ مذهبی که به موجب عهدنامه ای تحت حمایت مسلمانان در می آمده و مکلف به پرداخت جزیه بود. دکتر جعفر لنگرودی آرد: کافری که با حکومت اسلام پیمان صلح مهادنه برقرار کرده باشد و امان او امان موقت است. (ترمینولوژی حقوق). حربی داخل در امان. (از اقرب الموارد) : و این مجموع به نزدیک دوست ودشمن و مسلمان و مشرک و معاهد و ذمی مقبول باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 420). و رجوع به معاهده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَیْ یُ)
هرکسی چیزی از نفقه بیرون آوردن برابر یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
حقیر شمردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم گواهی دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). گواهی دادن با هم. (ناظم الاطباء) ، با هم حاضر شدن و ملاقات کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسیار کوشش کردن و قدرت و توانایی را کار بستن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اجتهاد. (زوزنی) ، تکلیف در مجهود. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ رَ)
یاری نمودن همدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعاون و تناصر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعاهد. (زوزنی) (اقرب الموارد). با یکدیگر عهد بستن. (زوزنی). با همدیگر عهد و پیمان نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با همدیگر گره بستن و پیمان بستن. (آنندراج) ، در زیر یکدیگر رفتن سگان در پی ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
با یکدیگر عناد داشتن. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فلسفه) نزد حکما عبارت است از تقابل بین دو امر وجودی، بنحوی که تعقل یکی از آن دو امر، موقوف به تعقل امر دیگر نباشدو بین آن دو امر نیز اختلاف و تباعد بسیار وجود نداشته باشد و در این حال این دو امر بنام متعاندین نامیده می شوند. مانند سرخی و زردی که هر دو را نسبت به یکدیگر متعاندین خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بر یکدیگر برگردیدن هر فریق در جنگ و جز آن و میل نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ معهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معهد به معنی منزلی که همیشه به وی بازگردند از هر کجا که رفته باشند. (آنندراج). و رجوع به معهد شود، محضرهای مردمان. (از ناظم الاطباء). مجالس. انجمنها: گفت من هرگز ترا ندیده ام و نشناخته و با تو در معاهد و مشاهد ننشسته این شهادت زور بر من روا می داری. (مرزبان نامه ص 271)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
هم عهد و هم وثاق و متحد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، متعاهدین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاهد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعاضد
تصویر تعاضد
یاری نمودن همدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاند
تصویر تعاند
با یکدیگر عناد داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاهد
تصویر متعاهد
هم عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاهد
تصویر تزاهد
حقیر شمردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاقد
تصویر تعاقد
عقب هم رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاهد
تصویر تشاهد
گواهی دادن با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاهد
تصویر معاهد
هم عهد و هم پیمان و هم شرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاهد
تصویر معاهد
((مُ هِ))
هم عهد، هم پیمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاضد
تصویر تعاضد
((تَ ضُ))
به یکدیگر یاری رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاقد
تصویر تعاقد
((تَ قُ))
با هم پیمان بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاند
تصویر تعاند
((تَ نُ))
عناد ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاهد
تصویر متعاهد
((مُ تَ هِ))
آن که با دیگری عهد و پیمان بندد، هم عهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشاهد
تصویر تشاهد
((تَ هُ))
یکدیگر را دیدار کردن
فرهنگ فارسی معین
هم عهد، هم پیمان
متضاد: متخاصم
فرهنگ واژه مترادف متضاد