جدول جو
جدول جو

معنی تعاطف - جستجوی لغت در جدول جو

تعاطف
با یکدیگر مهربان شدن، با هم مهربانی کردن
تصویری از تعاطف
تصویر تعاطف
فرهنگ فارسی عمید
تعاطف
(بَ ثَنَ)
بر یکدیگر مهربانی کردن. (زوزنی) (از دهار). بر همدیگر مهربانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، سر جنبانیدن در رفتار و نرم رفتن و خرامیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تعاطف
بر یکدیگر مهربانی کردن
تصویری از تعاطف
تصویر تعاطف
فرهنگ لغت هوشیار
تعاطف
((تَ طُ))
با یکدیگر مهربانی کردن
تصویری از تعاطف
تصویر تعاطف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعارف
تصویر تعارف
به یکدیگر خوشامد گفتن، چیزی به هم پیشکش دادن، یکدیگر را شناختن، اظهار آشنایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاطی
تصویر تعاطی
با یکدیگر در امری خوض و مشورت کردن، به کاری پرداختن، چیزی به هم دادن، داد و ستد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعطف
تصویر تعطف
به طرفی خم شدن، بازگشتن، ردا به خود پیچیدن، رقت آوردن و مهربانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاطف
تصویر معاطف
لایه ها، آنچه لای چیزی بگذارند، پارچه ای که لای رویه و آستر لباس بدوزند، در علم زمین شناسی طبقۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
از یکدیگر ربودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ خَ)
دوا کردن بیمار: تعاف یا مریض، یعنی دوا بکن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوشیدن ناقه را بعد اول. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تعاف ناقتک، یعنی بدوش ناقۀ خود را بعد دوشیدن اول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ جَ)
بدست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تناول. (اقرب الموارد) ، بناحق گرفتن چیزی را، همدیگر نبرد کردن در گرفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر سر انگشتان پای استاده دست بسوی چیزی دراز کردن، خوض کردن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دلیری کردن، مرتکب کاری شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کار نیکو و گزیده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از عربی، سپردن بیکدیگر و به همدیگر دادن و عطا کردن. (ناظم الاطباء). بیکدیگر دادن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : تعاطی افکار. تعاطی اقداح
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ رَ)
بتکلف عطسه دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
جمع واژۀ معطف. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به معطف شود، جمع واژۀ معطف. گردنها. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به معطف شود، چمهای رود و چمهای دره. (ناظم الاطباء). پیچ و خمها. پیچها: بر معاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 342).
- معاطف جامه، لابلاهای آن. درز و شکافهای آن: کیک از جامۀ دزد به جامۀ خواب خسرو درآمد و چندان اضطراب کرد که طبع خسرو را ملال افزود بفرمود تا روشنایی آوردند و در معاطف جامۀ خواب نیک طلب کردند، کیکی بیرون جست. (مرزبان نامه ص 113)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ جُ)
با هم نرمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترفق در امری. (از اقرب الموارد). تلطف. رفق. نرمی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، تواصل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
بر همدیگر مهربانی کننده. (آنندراج). بر همدیگر مهربانی کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاطف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَطْ طُ)
مهربانی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج) (غیاث اللغات). مهربانی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شفقت و مهربانی کردن بر کسی و راحت رسانیدن بر وی. (از اقرب الموارد) : ابوالفتح بستی به انواع تلطف و تعطف در ازالت آن وحشت و ازاحت آن تهمت سعی می نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 204) ، ردا برافکندن. (از تاج المصادر بیهقی). ردا برافکندن بر خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در جامه یا ردا درآمدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعطف
تصویر تعطف
مهربانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاطف
تصویر عاطف
چادر، برگرداننده، مهربانی کننده نوازشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاطفات
تصویر تعاطفات
جمع تعاطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطفه
تصویر متعاطفه
مونث متعاطف
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معطف، شمشیرها بارانی ها چوخا ها لابه لا ها، جمع معطف، گردن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاطف
تصویر تلاطف
همنرمی
فرهنگ لغت هوشیار
ارمغان، خوشامد خوشامد گویی، هم شناسی یکدیگر را شناختن -1 یکدیگر را شناختن، خوشامد گفتن بیکدیگر، پیشکش دادن، اظهار آشنایی، خوشامد گویی، پیشکش هدیه، جمع تعارفات
فرهنگ لغت هوشیار
به زور گرفتن به نارواگرفتن، دست درازی، سپردن، سکالش رایخواهی، همرایی، دادو ستد -1 با هم درامری خوض و مشورت کردن فرا گرفتن امری را بکاری پرداختن، چیزی بیکدیگر دادن سپردن عطاکردن، دادوستدکردن، فراگیری (امری)، عطا، داد و ستد، جمع تعاطیات. یا تعاطی افکار. مبادله اندیشه ها و مشورت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاطف
تصویر تخاطف
از یکدیگر ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطف
تصویر متعاطف
با هم مهربان بیکدیگر مهربانی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاطف
تصویر تلاطف
((تَ طُ))
به یکدیگر مهربانی کردن، با هم خوش رفتاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعارف
تصویر تعارف
((تَ رُ))
خوشامد گفتن، پیشکش دادن، اظهار آشنایی کردن، در فارسی به معنی اغراق در ادای احترام و سپاسگزاری، شاه عبدالعظیمی تعارف ظاهری و غیرواقعی، تعارف توخالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاطی
تصویر تعاطی
((تَ))
با هم در امری مشورت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعاطف
تصویر متعاطف
((مُ تَ طِ))
به یکدیگر مهربانی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعطف
تصویر تعطف
((تَ عَ طُّ))
مهر ورزیدن، به سویی خم شدن، ردا به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاطف
تصویر معاطف
((مَ طِ))
جمع معطف، گردن ها، جامه هایی که در بالای جامه های دیگر پوشند، لابه لاها
فرهنگ فارسی معین
تبادل، ردوبدل، مبادله، خوض کردن، شور کردن، مشورت کردن، دادوستد، عطا، فراگیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرب زبانی، شیرین زبانی، مهربانی، پیشکش، عطا، هدیه، تکلف، پیشکش کردن، خوشامد گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معرّفی، مقدّمه
دیکشنری اردو به فارسی