جدول جو
جدول جو

معنی تعارض - جستجوی لغت در جدول جو

تعارض
اختلاف داشتن، متعرض و مزاحم یکدیگر شدن، با هم مخالفت کردن
تصویری از تعارض
تصویر تعارض
فرهنگ فارسی عمید
تعارض
(بَ)
یکدیگر را پیش آمدن. (زوزنی). خلاف یکدیگر آمدن خبر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معارضه کردن یکی با دیگری. (از اقرب الموارد) : کفشگر در معرض تعارض درحال سر تفکر به گریبان حیرت فروبرد. (ترجمه محاسن اصفهان) ، (اصطلاح اصول) هرگاه یکی از دو دلیل حکمی را اثبات کند و دیگری نفی آن را به طوری که جمعبین مدلول آن دو دلیل ممکن نباشد گویند بین آن دو دلیل تعارض است و آن دو را نسبت به یکدیگر متعارض گویند. چنانکه یکی از دو دلیل وجوب و دیگری حرمت عملی خاص را بیان کند. بنابراین هرگاه بتوان بین مدلول دو دلیل بنحوی سازواری داد چنانکه مثلاً مدلول یکی از دودلیل عام و دیگری خاص باشد یا مدلول دیگری حاکم بر مدلول دیگری یا رافع آن بود بین آنها تعارضی نیست
لغت نامه دهخدا
تعارض
ناسازش ناسازواری، ناسازورزی، خلاف یکدیگر ورزیدن متعرض یکدیگر شدن با هم اختلاف داشتن، خلاف ورزی معارضه، جمع تعارضات
فرهنگ لغت هوشیار
تعارض
((تَ رُ))
متعرض یکدیگر شدن، ناسازگاری کردن
تصویری از تعارض
تصویر تعارض
فرهنگ فارسی معین
تعارض
اختلاف، تخالف، تعاند، خلاف ورزی، دشمنی، ستیز، عناد، عنادورزی، کشمکش، معارضه، خلاف ورزی کردن، متعرض شدن، ناسازگاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمارض
تصویر تمارض
خود را مریض وانمود کردن، خود را به ناخوشی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعارض
تصویر متعارض
ویژگی کسی یا چیزی که با دیگری متفاوت است، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعارف
تصویر تعارف
به یکدیگر خوشامد گفتن، چیزی به هم پیشکش دادن، یکدیگر را شناختن، اظهار آشنایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معارض
تصویر معارض
مخالف، مقابل، طرف مقابل
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رِ)
جمع واژۀ معرض. (بحرالجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محلهای عرضه کردن. جاهای نمایش: زن صاحب جمال در بعضی ملابس خوبتر نماید و کنیزک بیش بها در بعضی معارض خریدارگیرتر آید. (المعجم چ مدرس رضوی ص 331)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مخالف و خصم و حریف و مدعی و مقابل. (ناظم الاطباء) : تقریرمی کرد که تاش به دیلم التجا کرده است و به معارضان دولت پناهیده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 89). چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود که ملک و سریر و دیهیم پدر با چندان معاندو معارض از اقربا و برادران چگونه به دست آورد. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). و رجوع به معارضه شود.
- بلامعارض، بی مدعی. بدون مخالف. بدون حریف. بدون رقیب.
- معارض شدن، مقابل شدن و روبرو شدن ومتعرض شدن و مانع گشتن. (ناظم الاطباء).
، شتر ماده که بچه را بوی کند و شیر ندهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَذْ ذُ)
وام دادن یکدیگررا. (دهار) ، یکدیگر را تقریض کردن. (صراح). همدیگر را شعر خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقریض شود، بیکدیگر به دنبال چشم نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را نیکی یا بدی از پیش فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هریک دیگری را ثنا گفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَشْ شُ)
بیماری نمودن، بی بیماری. (زوزنی). بیمار نمودن خود را بی علت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را بیمار نمودن بی مرض و خود را به تکلف مریض وانمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
خبر و جز آن که خلاف یکدیگر آید. (آنندراج). برخلاف یکدیگر. برعکس و مخالف و متضاد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تقلیدکننده و چیزی را شبیه و مانند چیز دیگر کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع تعارض شود
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ لَ)
لنگان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتکلف لنگ نمودن خود را بی آنکه لنگ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ظَ لَ)
منقبض و ترنجیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ عروض. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اعاریض. رجوع به عروض و اعاریض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعار
تصویر تعار
بیدار خوابی بیدار زدگی پهلو به پهلو گشتن در بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معارض
تصویر معارض
مخالف، مقابل
فرهنگ لغت هوشیار
ارمغان، خوشامد خوشامد گویی، هم شناسی یکدیگر را شناختن -1 یکدیگر را شناختن، خوشامد گفتن بیکدیگر، پیشکش دادن، اظهار آشنایی، خوشامد گویی، پیشکش هدیه، جمع تعارفات
فرهنگ لغت هوشیار
تقلید کننده و چیزی را شبیه و مانند چیز دیگر کننده، کسی یا چیزی که با دیگری متفاوت و مخالف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقارض
تصویر تقارض
وام دادن یکدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمارض
تصویر تمارض
بیماری نمودن، خود را به تکلف مریض وانمود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعارج
تصویر تعارج
لنگانی لنگان رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعارض
تصویر متعارض
((مُ تَ رِ))
برخلاف یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعاریض
تصویر تعاریض
((تَ))
سخن را روشن نگفتن، به کنایه سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معارض
تصویر معارض
((مُ رِ))
مخالف، دشمن، جمع معارضات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمارض
تصویر تمارض
((تَ رُ))
خود را به بیماری زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعارف
تصویر تعارف
((تَ رُ))
خوشامد گفتن، پیشکش دادن، اظهار آشنایی کردن، در فارسی به معنی اغراق در ادای احترام و سپاسگزاری، شاه عبدالعظیمی تعارف ظاهری و غیرواقعی، تعارف توخالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعرض
تصویر تعرض
دراز دستی
فرهنگ واژه فارسی سره
چرب زبانی، شیرین زبانی، مهربانی، پیشکش، عطا، هدیه، تکلف، پیشکش کردن، خوشامد گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اظهار کسالت، بیمارنمایی، ناخوش نمایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حریف، دشمن، رقیب، عدو، مخالف، مدعی، معاند، هماورد
متضاد: محب، موافق، دوستدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناسازگار، مخالف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معرّفی، مقدّمه
دیکشنری اردو به فارسی