یکدیگر را پیش آمدن. (زوزنی). خلاف یکدیگر آمدن خبر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معارضه کردن یکی با دیگری. (از اقرب الموارد) : کفشگر در معرض تعارض درحال سر تفکر به گریبان حیرت فروبرد. (ترجمه محاسن اصفهان) ، (اصطلاح اصول) هرگاه یکی از دو دلیل حکمی را اثبات کند و دیگری نفی آن را به طوری که جمعبین مدلول آن دو دلیل ممکن نباشد گویند بین آن دو دلیل تعارض است و آن دو را نسبت به یکدیگر متعارض گویند. چنانکه یکی از دو دلیل وجوب و دیگری حرمت عملی خاص را بیان کند. بنابراین هرگاه بتوان بین مدلول دو دلیل بنحوی سازواری داد چنانکه مثلاً مدلول یکی از دودلیل عام و دیگری خاص باشد یا مدلول دیگری حاکم بر مدلول دیگری یا رافع آن بود بین آنها تعارضی نیست
یکدیگر را پیش آمدن. (زوزنی). خلاف یکدیگر آمدن خبر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معارضه کردن یکی با دیگری. (از اقرب الموارد) : کفشگر در معرض تعارض درحال سر تفکر به گریبان حیرت فروبرد. (ترجمه محاسن اصفهان) ، (اصطلاح اصول) هرگاه یکی از دو دلیل حکمی را اثبات کند و دیگری نفی آن را به طوری که جمعبین مدلول آن دو دلیل ممکن نباشد گویند بین آن دو دلیل تعارض است و آن دو را نسبت به یکدیگر متعارض گویند. چنانکه یکی از دو دلیل وجوب و دیگری حرمت عملی خاص را بیان کند. بنابراین هرگاه بتوان بین مدلول دو دلیل بنحوی سازواری داد چنانکه مثلاً مدلول یکی از دودلیل عام و دیگری خاص باشد یا مدلول دیگری حاکم بر مدلول دیگری یا رافع آن بود بین آنها تعارضی نیست
جمع واژۀ معرض. (بحرالجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محلهای عرضه کردن. جاهای نمایش: زن صاحب جمال در بعضی ملابس خوبتر نماید و کنیزک بیش بها در بعضی معارض خریدارگیرتر آید. (المعجم چ مدرس رضوی ص 331)
جَمعِ واژۀ معرض. (بحرالجواهر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محلهای عرضه کردن. جاهای نمایش: زن صاحب جمال در بعضی ملابس خوبتر نماید و کنیزک بیش بها در بعضی معارض خریدارگیرتر آید. (المعجم چ مدرس رضوی ص 331)
مخالف و خصم و حریف و مدعی و مقابل. (ناظم الاطباء) : تقریرمی کرد که تاش به دیلم التجا کرده است و به معارضان دولت پناهیده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 89). چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود که ملک و سریر و دیهیم پدر با چندان معاندو معارض از اقربا و برادران چگونه به دست آورد. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). و رجوع به معارضه شود. - بلامعارض، بی مدعی. بدون مخالف. بدون حریف. بدون رقیب. - معارض شدن، مقابل شدن و روبرو شدن ومتعرض شدن و مانع گشتن. (ناظم الاطباء). ، شتر ماده که بچه را بوی کند و شیر ندهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مخالف و خصم و حریف و مدعی و مقابل. (ناظم الاطباء) : تقریرمی کرد که تاش به دیلم التجا کرده است و به معارضان دولت پناهیده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 89). چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود که ملک و سریر و دیهیم پدر با چندان معاندو معارض از اقربا و برادران چگونه به دست آورد. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). و رجوع به معارضه شود. - بلامعارض، بی مدعی. بدون مخالف. بدون حریف. بدون رقیب. - معارض شدن، مقابل شدن و روبرو شدن ومتعرض شدن و مانع گشتن. (ناظم الاطباء). ، شتر ماده که بچه را بوی کند و شیر ندهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بیماری نمودن، بی بیماری. (زوزنی). بیمار نمودن خود را بی علت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را بیمار نمودن بی مرض و خود را به تکلف مریض وانمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
بیماری نمودن، بی بیماری. (زوزنی). بیمار نمودن خود را بی علت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را بیمار نمودن بی مرض و خود را به تکلف مریض وانمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
خبر و جز آن که خلاف یکدیگر آید. (آنندراج). برخلاف یکدیگر. برعکس و مخالف و متضاد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تقلیدکننده و چیزی را شبیه و مانند چیز دیگر کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع تعارض شود
خبر و جز آن که خلاف یکدیگر آید. (آنندراج). برخلاف یکدیگر. برعکس و مخالف و متضاد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تقلیدکننده و چیزی را شبیه و مانند چیز دیگر کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع تعارض شود