جدول جو
جدول جو

معنی تطبق - جستجوی لغت در جدول جو

تطبق
با پوشش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تو بر تو پوشیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، برابر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : یقال: ’اطبقه فتطبق و طبقه فانطبق’، ای جعله مطبقاً فصار کذلک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تطبق
برابر شدن
تصویری از تطبق
تصویر تطبق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تطابق
تصویر تطابق
با هم برابر شدن، با یکدیگر مطابق بودن، متفق و همانند گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
با هم مطابق کردن، دو چیز را با یکدیگر برابر کردن، برابر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطبق
تصویر مطبق
مطبقه، تب شدیدی که یک روز به طور مداوم ادامه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطبب
تصویر تطبب
طبابت کردن، طبابت، شغل و عمل طبیب، تشخیص و درمان بیماری، معالجۀ بیماران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطرق
تصویر تطرق
راه یافتن، راه پیدا کردن به سوی چیزی یا کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطبق
تصویر مطبق
تو در تو شده، سرپوش دار، نوعی پارچه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ طَبْ بِ)
برابر شونده وبرابر. (آنندراج). مطابق و برابر و موافق. (ناظم الاطباء) ، تو بر تو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطبق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تابق
تصویر تابق
پنهان شدن، باز داشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اشکوبیده، نور دیده، پوشانیده، غژیده بر هم نشسته، سیاهچال غژنده از غژیدن، پوشاننده پوشنده غژیده، سر پوش دار کار بر، در بر گیر فرا گیر، فرو گیرنده بر روی هم نهاده (چنانکه طبق بالایی را بر روی طبق پایینی) طبقه طبقه، پوشانیده، درهم پیچیده. یا حروف مطبق. عبارتند از: ص ض ط ظ. تو در تو شده طبقه طبقه شده، دارای سرپوش، انگوری که روی داربست مو عمل نیامده باشد، نوعی پارچه. پوشاننده، اجماع کننده بر کاری، برهم نهنده. یا جنون مطبق. دیوانگیی که صاحب آن راغشی و بیخردی عارض شود. کسی که امور را بارای صایب خود حل و فصل کند مرد رسادر امر، در برگیرنده تمامت چیزی را شامل شونده، پوشنده فضا، فروگیرنده زمین (آب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطابق
تصویر تطابق
اتفاق کردن، مشابهت و پیوستگی و یکسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبب
تصویر تطبب
خود را طبیب وانمود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبع
تصویر تطبع
پر شدن خویگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
موافق گردانیدن چیزی با چیزی، برابر کردن و موافق نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطرق
تصویر تطرق
راه کردن و راه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطلق
تصویر تطلق
گشاده رویی، روانسخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطوق
تصویر تطوق
گردنگیری، یاره بستن (یاره طوق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطبق
تصویر مطبق
((مَ طَ بِّ))
کسی که امور را با رأی صایب خود حل و فصل کند، شامل شونده، پوشنده فضا (ابر)، فرو گیرنده زمین (آب)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطبق
تصویر مطبق
تو در تو، طبقه طبقه، سرپوش دار شده، نوعی پارچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطبق
تصویر مطبق
((مُ بَ))
برهم نهاده، در هم پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطابق
تصویر تطابق
((تَ بُ))
با هم برابر شدن، همداستان گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبب
تصویر تطبب
((تَ طَ بُّ))
طبابت کردن، پزشکی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
((تَ))
برابر ساختن دو چیز با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطرق
تصویر تطرق
((تَ طَ رُّ))
راهپیمایی کردن، راه یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطبیق
تصویر تطبیق
برابرسنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تطابق
تصویر تطابق
همخوانی، همخورد، هم سنجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تطابق
تصویر تطابق
Conformity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تطابق
تصویر تطابق
соответствие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تطابق
تصویر تطابق
Übereinstimmung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تطابق
تصویر تطابق
відповідність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تطابق
تصویر تطابق
zgodność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تطابق
تصویر تطابق
一致性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تطابق
تصویر تطابق
conformidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تطابق
تصویر تطابق
conformità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی