- تطبع
- پر شدن خویگیری
معنی تطبع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیرو، پردازه
موافق طبع و میل طبعا
چهار زانویی چهار زانو نشستن
خشمگین شدن، بد خلق شدن
بار بار خوری بار بار خوردن ستاندن شهروندی
خوش منشی، فرمانبری گردن گذاری، نامزدی، فرمانبرداری کردنمنقاد شدن، داوطلب گردیدن، مستحبی بجاآوردن کاری بقصد عبادت و نیکی انجام دادن، فرمانبرداری، خوش منشی
آرزومند و حریص شدن
چشم داشتن
خود پروری
برابر شدن
خود را طبیب وانمود کردن
مطیع، خادم، فرمانبردار، پیرو، چاکر، پس رو
پیروی کردن، متابعت کردن
پیرو، پیروی کننده، دنبال کننده، مطیع، هر یک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد، تابعی، کنایه از تحت تاثیر
طبابت کردن، طبابت، شغل و عمل طبیب، تشخیص و درمان بیماری، معالجۀ بیماران
عمل مستحب کردن، کاری به قصد نیکی و عبادت انجام دادن، فرمان برداری کردن، منقاد شدن، داوطلب شدن
امری یا موضوعی را به دقت مطالعه کردن، تفحص، تبعیت کردن، پیروی کردن، دنبال کردن، در پی چیزی رفتن
چاپخانه
((بِ))
فرهنگ فارسی معین
پس رو، پیرو، فرمان بردار، مطیع، در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد که تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد، نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع» گویند
سرشت، منش، چاپ
پیروی کردن، تبعیت
پیروی، کنایه از نتیجه، جمع تابع، تابع
خوی، سرشت، نهاد، استعداد، توانایی، چاپ کردن، چاپ، در طب قدیم مزاج، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، باد، خاک و هوا
طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
خوی، سرشت که مردم بر آن آفریده شده اند، طینت، فطرت، نهاد، منش، گوهر چاپ کردن
ذات، سرشت، استعداد شعر گفتن داشتن