جدول جو
جدول جو

معنی تضیق - جستجوی لغت در جدول جو

تضیق
تنگ شدن. (زوزنی) (آنندراج). تنگ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد اتساع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تضیق
تنگ شدن
تصویری از تضیق
تصویر تضیق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تضییق
تصویر تضییق
تنگ کردن، سخت گرفتن به کسی، در تنگنا قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضیق
تصویر مضیق
جای تنگ، تنگنا، تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْ)
تاریک شدن چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تنگ شدن. (زوزنی). تنگ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضد اتساع. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) : و عرصۀ جولان بر سلطان تضایق میگرفت. (جهانگشای جوینی) ، با همدیگر تنگ شدن و در یک جا نگنجیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگنجیدن قوم در مکانی یا با هم تنگ شدن در اخلاق: تضایق القوم لم یتسعوا فی خلق او مکان. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضدتوسیع. (اقرب الموارد) ، کار تنگ فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). کار تنگ گرفتن. (از زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تنگ گرفتن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
از ’ن وق’، جید گردانیدن و نیکو کردن خورش و لباس خود را، آراستگی کردن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنوق شود
لغت نامه دهخدا
(اَضْ یَ)
تنگ تر. دشوارتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
- امثال:
اضیق من النخروب.
اضیق من تسعین.
اضیق من خرت الابره.
اضیق من زج ّ.
اضیق من سم الخیاط.
اضیق من ظل ّالرمح. (فرائدالادب المنجد).
اضیق من مبعج الضّب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
شایق و آرزومند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). نعت است از توق. (منتهی الارب) :
آب را بستود و او تایق نبود
رخ درید و جامه، او عاشق نبود.
مولوی.
رجوع به تائق شود
لغت نامه دهخدا
بانگ کردن گرگ و سگ و شیر، فریاد کردن روباه از گرسنگی، فریاد کردن و درپیچیدن و طپیدن از گرسنگی و الم و آزردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تضور شود
لغت نامه دهخدا
تنک گردیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقیق شدن شیر آب آمیخته. (منتهی الارب) ، نوشیدن شیر آب آمیخته را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
نمایان شدن و درخشیدن سراب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روان شدن و جنبیدن و درخشیدن سراب روی زمین. (از اقرب الموارد). روان شدن و جنبیدن سراب روی زمین. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دالائی است که در بخش خمین شهرستان محلات واقع است و 341 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
جنبیدن نافه و دمیدن بوی آن و پراکنده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تضوع. (زوزنی) (اقرب الموارد). و رجوع به تضوع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سرمه کردن و آراستن زن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج). سرمه کردن در چشم و خویشتن رازینت دادن و آراستن. (ناظم الاطباء). تزین و اکتحال زن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَیْ یِ)
تنگ کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَیْ یَ)
تنگ کرده و تنگ گرفته بر کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای تنگ. (غیاث). مکان تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای تنگ. مکان تنگ. (ناظم الاطباء) : برگشت به هزیمت و بدو رسیدند در مضیقی که میگریخت بکشتندش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244).
کار من بالانمی گیرد در این شیب بلا
در مضیق حادثاتم بستۀبند عنا.
خاقانی.
در مضیق حرب کسی افتد که در فسحت رای و عرصۀ صلاح مجال تردد و مکنت تمکن نیابد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 197). خلف در مضیق آن حصار بی قرار شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 244). در طی آن منازل و مراحل به مضیقی رسیدند که جمهوری عام از لشکر غور به حراست آن ثغر موکل بودند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323). وآن مخاذیل را به تدریج از آن مضیق دور میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، کار سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کار سخت و دشوار. ج، مضایق. (ناظم الاطباء) : و کار سلطان در میان آن قوم در حالت وصول او نیک تنگ درآمده بود و در مضیقی عظیم افتاده بود. (جهانگشای جوینی).
هست سنت ره جماعت چون رفیق
بی ره و بی پا درافتی در مضیق.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 360)
تنگه. بغاز. بوغاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَیْ یِ)
تنگ. (آنندراج). تنگ گرفته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به تضیق شود
لغت نامه دهخدا
مهمان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). مهمان گردیدن نزدیک کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمهمانی آمدن کسی را. (از اقرب الموارد) ، خواستن از کسی تا او را مهمان کند. (از اقرب الموارد) ، به غروب نزدیک شدن آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خمیدن ومیل کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
تنگی، آنچه باعث تنگی سینه باشد تنگ، ضد وسیع، تنگدستی، درویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیق
تصویر مضیق
جای تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایق
تصویر تایق
شایق و آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضایق
تصویر تضایق
تنگ گردیدن، تنگ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضیف
تصویر تضیف
میهمان شدن، گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضییق
تصویر تضییق
تنگ کردن، تنگ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضیق
تصویر اضیق
تنگ تر تنگتر، دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضیق
تصویر مضیق
((مَ))
جای تنگ، تنگنا، تنگه ای که دو دریا را به هم وصل می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضییق
تصویر تضییق
((تَ))
تنگ کردن، تنگ گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تایق
تصویر تایق
((یِ))
آرزومند، شایق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضیق
تصویر اضیق
((اَ ض ِ))
تنگ تر، دشوارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضیق
تصویر ضیق
((ضَ یِ))
تنگ، مقابل وسیع
فرهنگ فارسی معین
تنگنا، تنگی، فشار، تنگ کردن، درمضیقه افکندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنگنا، تنگ جا، دشوار، سخت، شاق، مشکل
فرهنگ واژه مترادف متضاد