جدول جو
جدول جو

معنی تضافر - جستجوی لغت در جدول جو

تضافر
با هم مدد کردن و یاری نمودن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هم پشت شدن و یکدیگر را یاری دادن. (آنندراج). با هم مدد و یاری کردن در کار. (از اقرب الموارد) :عجبت من تضافرهم علی باطلهم و فشلکم عن حقکم. (اقرب الموارد). بهم رسیدند و در تظاهر و تظافر مجتمع و متفق شدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 68)
لغت نامه دهخدا
تضافر
هم پشتی پشتیبانی از هم
تصویری از تضافر
تصویر تضافر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توافر
تصویر توافر
فراوان شدن، بسیار شدن چیزی، فراوانی و وسعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنافر
تصویر تنافر
گریختن و دور شدن از یکدیگر، از یکدیگر بیزاری جستن، ناسازگاری، در علوم ادبی ثقیل و دشوار بودن تلفظ چند کلمۀ پشت سر هم که از عیوب فصاحت است، مثل قرب قبر حرب
فرهنگ فارسی عمید
از ’ض ف ف’، انبوهی کردن و گرد آمدن بر آب و جز آن وقت سبک گردیدن حال آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سبک گردیدن احوال قوم و انبوهی کردن و گردآمدن آنها بر آب. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
هم پشت شدن. تظاهر. (زوزنی). تضافر. تعاون. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
مرد چرکین. (منتهی الارب). (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ فِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
برجستن باهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اندوهناک نمودن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پر گردیدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
با هم مدد کردن بر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تعاون بر چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار شدن. (دهار) (آنندراج). بسیار شدن مال و متاع. (از اقرب الموارد). و رجوع به اتّفار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سپید گردانیدن ترید را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
با هم مددکننده و یاری نماینده در کار. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رفیق و معاون. (ناظم الاطباء) ، هم عهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تضافر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توافر
تصویر توافر
بسیار شدن مال و متاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنافر
تصویر تنافر
بیگدیگر فخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضاجر
تصویر تضاجر
اندوهناک نمودن خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافر
تصویر تافر
چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنافر
تصویر تنافر
((تَ فُ))
دوری جستن، از یکدیگر بیزاری جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توافر
تصویر توافر
((تَ فُ))
بسیار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضافن
تصویر تضافن
((تَ فُ))
به هم یاری رساندن
فرهنگ فارسی معین
انزجار، بیزاری، نفرت زدگی، دل زدگی، رمیدگی، ناسازی، نفرت
متضاد: تمایل، ازهم رمیدن، از هم بیزاری جستن، دوری جستن
متضاد: متمایل شدن، راغب گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد