جدول جو
جدول جو

معنی تصقر - جستجوی لغت در جدول جو

تصقر
(تِ)
درنگ کردن، افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شکار کردن به چرخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکار کردن با مرغ شکاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصقر
درنگ کردن
تصویری از تصقر
تصویر تصقر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصور
تصویر تصور
صورت کسی یا چیزی را در خیال خود مجسّم ساختن، گمان کردن، پنداشتن، انگاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توقر
تصویر توقر
آهستگی نمودن، بردبار شدن، وقار، سنگینی و گران مایگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصدر
تصویر تصدر
در صدر مجلس جا گرفتن، سینه را پیش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصبر
تصویر تصبر
صبر کردن، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وُ)
بازکاویدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نفرین کردن بر اهل و مال، یقول: اراحنی اﷲ منکم و ذهب اﷲ بمالکم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
پیوسته باریدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مکتنز شدن پیه شتر ماده در همه اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اکتناز پیه در همه اندام ناقه. (از اقرب الموارد) ، دراز گردیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَقَ)
بسیاردوشاب تر: هذا التمر اصقر، ای اکثر صقراً. (منتهی الارب). هذا التمر اصقر من ذاک، ای اکثر صقراً، ای عسلاً. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ)
جمع واژۀ صقر. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به صقر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تردد و ناشکیبائی. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دور درشدن در علم. (زوزنی). توسع در علم ومال. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). فراخی در مال و علم. (منتهی الارب) (آنندراج). فراخی در مال و علم حاصل کردن. (ناظم الاطباء) ، فراخ و گشاده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
افروختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کژ کردن روی یا کژ کردن رخسار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کج کردن روی از خودپسندی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سینه راست کرده نشستن در مجلس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در پیشگاه نشستن. (تاج المصادر بیهقی). در صدر نشستن. (زوزنی). در صدرجای نشستن از مجلس. (منتهی الارب) (آنندراج). در صدر مجلس نشستن. (ناظم الاطباء). نشستن در صدر مجلس که اول قوم باشد. (از اقرب الموارد) ، درگذشتن اسب به دویدن از اسبان دیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکیبایی کردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خود را بستم بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف صبر کردن. (از اقرب الموارد) : و تصبر و اصطبار می برزیدند و بر چندان تعذیب و تشدید صبر و جلادت مینمودند. (سندبادنامه ص 329)
لغت نامه دهخدا
به پدر خود مانا شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
وقار نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آهستگی نمودن و بردبار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). آهسته و بردبار شدن. (از اقرب الموارد). حرمت نگاه داشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مشغول داشتن بکاری و بسنده کردن، یقال: تقصرت الصبی به، مشغول داشتم آن کودک را به آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبقر
تصویر تبقر
فراخیدن، فراخدانشی، فراخداراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثقر
تصویر تثقر
تررد و نا شکیبائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقر
تصویر توقر
وقار نمودن، بردبار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقر
تصویر تنقر
کندگی باز کاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصور
تصویر تصور
صورت و پیکر گردیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصیر
تصویر تصیر
باب مانی همانند پدر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبر
تصویر تصبر
شکیبائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدر
تصویر تصدر
در مجلس جا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصعر
تصویر تصعر
کج کردن روی از روی خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصغر
تصویر تصغر
کهانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصور
تصویر تصور
((تَ صَ وُّ))
پنداشتن، صورت کسی یا چیزی را به ذهن آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توقر
تصویر توقر
((تَ وَ قُّ))
بردبار شدن، آهستگی کردن، سنگینی کردن، سنگینی، گرانمایگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصبر
تصویر تصبر
((تَ صَ بُّ))
صبر کردن، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصدر
تصویر تصدر
((تَ صَ دُّ))
بالا نشستن، در صدر مجلس جای گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصور
تصویر تصور
انگارش، انگار، انگاشت، انگاره
فرهنگ واژه فارسی سره
مفهوم
دیکشنری اردو به فارسی