معنی تصبر - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تصبر
تصبر
- تصبر
- شکیبایی کردن. (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خود را بستم بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بتکلف صبر کردن. (از اقرب الموارد) : و تصبر و اصطبار می برزیدند و بر چندان تعذیب و تشدید صبر و جلادت مینمودند. (سندبادنامه ص 329)
لغت نامه دهخدا