جدول جو
جدول جو

معنی تصفق - جستجوی لغت در جدول جو

تصفق
(تِ)
دودله شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تردد. (اقرب الموارد) ، پیش آمدن و متعرض شدن کار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگردیدن ناقه بر شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشت بر شکم گردیدن ناقه هنگام زاییدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصفق
دو دلی
تصویری از تصفق
تصویر تصفق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تصدق
تصویر تصدق
صدقه دادن، چیزی برای دفع بلا به مستحق دادن، بلاگردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصفیق
تصویر تصفیق
بال بر هم زدن پرنده، دو کف دست را بر هم زدن، دست زدن، شراب را برای صاف شدن از ظرفی به ظرف دیگر ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توفق
تصویر توفق
دست یافتن بر امری یا کاری یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفق
تصویر ترفق
نرمی کردن با کسی، مهربانی کردن، همراهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصفح
تصویر تصفح
چیزی را به دقت ملاحظه کردن، رسیدگی و جستجو کردن، کتابی را صفحه به صفحه و بادقت مطالعه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
با یکدیگر بیعت کردن. (زوزنی). همدیگر دست زدن در بیع و بیعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبایع قوم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
چالاک و توانا شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
چیزی باستقصا بنگریستن. (زوزنی). نگریستن چیزی باستقصا. (تاج المصادر بیهقی). نظر کردن در ظاهر کار و جستجوی آن نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در کاری به خوب وجه نظر کردن و حاصل این تلاش تفحص و جستجو است. (غیاث اللغات) (آنندراج)، صفحه صفحه نگریستن. (غیاث اللغات) (آنندراج). تأمل کردن در چیزی و نگریستن در صفحات آن. (از اقرب الموارد)، ورقه ورقه شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هو (ای الطلق) یتصفح اذا دق صفائح بیض دقاق. (ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
پر گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آمیختن شراب با آب. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) ، شراب از انایی به انایی بردن. (تاج المصادر بیهقی) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). شراب را یا شراب ممزوج را از خنوری به خنور دیگر کردن تا صاف گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، دست بر هم زدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). دست بر دست زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زدن دو دست بر یکدیگر چنانکه آواز برآید. (از اقرب الموارد) ، به کف دست بر دست دیگر زدن. (از اقرب الموارد) ، اشتر از چراگاهی به چراگاهی بردن. (تاج المصادر بیهقی). ستور را از چراگاه به چراگاه دیگر گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشتر را از جای چریده به جای ناچریده بردن. (از اقرب الموارد). رفتن، گرد چیزی گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن باد درخت را. (آنندراج) ، بهم زدن مرغ بالهای خود را چنانکه صدا دهد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
فریاد کردن زن از درد زه. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن زن از درد زه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در خاک غلطیدن ستور و جز آن از مشقت و اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پهلو به پهلو شدن هر دردمند از درد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، آمد و شد در آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردیدن و تاب خوردن ماهی در آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آلوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تصوق بعذرته، یعنی آلوده گردیدبه پلیدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ریخته شدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (المنجد) (اقرب الموارد). ریخته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به شتاب رفتن چارپا. (المنجد) (از اقرب الموارد). یقال: فلان یتدفق فی الباطل، اذا کان یسارع. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ کُ)
درپیوستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
همه روزه شراب خوردن، یقال: ظل یتغفق الشراب اذا شربه یومه اجمع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پناه آوردن بکسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پنهان گردیدن در پس چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنهان گردیدن وحشی در پس پشته و نظایر آن از ترس سگ و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رفق کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). مهربانی کردن. (دهار). مهربانی کردن و نرمی نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نرمی کردن با کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، متکی شدن بر کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ)
اتیتک لتوفق الهلال، آمدم ترا هنگام برآمدن هلال. (ناظم الاطباء). رجوع به توفاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ صَفْ فِ)
ناقه ای که بر گردد بر شکم. (آنندراج) (از منتهی الارب). شتری که از این پهلو به آن پهلو برگردد. (ناظم الاطباء) ، متردد و دودله، کسی که دوچار می شود و روبرو می گردد و مقابل می شود و متعرض میگردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تصفق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تصدق
تصویر تصدق
صدقه دادن، صدقه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفق
تصویر ترفق
مهربانی نمودن، نرمی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدفق
تصویر تدفق
جهیدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصفیق
تصویر تصفیق
دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پژوهش، بدقت ملاحظه کردن چیزی را نیک دیدن ژرف نگریستن رسیدگی و جستجو کردن، کتابی راصفحه بصفحه وبدقت مطالعه کردن، ژرف نگری، جستجو، جمع تصفحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصفت
تصویر تصفت
چالاک و توانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصافق
تصویر تصافق
با یکدیگر بیعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصوق
تصویر تصوق
آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفق
تصویر تلفق
در پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفق
تصویر توفق
دست یافتن بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفق
تصویر ترفق
((تَ رَ فُّ))
مهربانی کردن، همراهی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصفح
تصویر تصفح
((تَ صَ فُّ))
چیزی را به دقت نگریستن، کتابی را صفحه به صفحه و به دقت مطالعه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصفیق
تصویر تصفیق
((تَ))
دست زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصدق
تصویر تصدق
((تَ صَ دُّ))
صدقه دادن، صدقه، بلاگردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدفق
تصویر تدفق
((تَ دَ فُّ))
جهیدن آب، روان گشتن آب با سرعت و فشار
فرهنگ فارسی معین