جدول جو
جدول جو

معنی تشهل - جستجوی لغت در جدول جو

تشهل(اِ)
رفتن آب روی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تشهل الرجل، ذهب ماء وجهه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تشهل
رفتن آبرو
تصویری از تشهل
تصویر تشهل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشکل
تصویر تشکل
شکل پیدا کردن، صورت پذیرفتن، به صورتی درآمدن، خوب صورت شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمهل
تصویر تمهل
درنگ کردن، کاری را با نرمی و کندی انجام دادنبرای مثال حزم تو اگر مانع عزم تو نبودی / نه مه بندت در وهم مام تمهل (قاآنی - ۵۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاهل
تصویر تاهل
زناشویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسهل
تصویر تسهل
آسان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشهل
تصویر اشهل
دارای چشمان میشی رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشهد
تصویر تشهد
طلب گواهی کردن، شاهد خواستن، کلمۀ شهادت (اشهد ان لا اله الا اللّه) گفتن، گفتن شهادتین در نماز پس از دو سجدۀ رکعت دوم و رکعت آخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشهی
تصویر تشهی
میل و رغبت داشتن به چیزی، آرزومند چیزی شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
آرزو کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خواهانی چیزی کردن وآرزومند وی شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آرزو کردن و آرزومند چیزی شدن. (آنندراج) ، خواهانی کردن بعد خواهانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
صورت گرفتن چیزی. (ناظم الاطباء). (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بعضی از میوه پخته شدن. (تاج المصادر بیهقی). به پختن درآمدن انگور و رسیده شدن بعض آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیم رس شدن انگور. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
آسان شدن. (تاج المصادر بیهقی). آسان و نرم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آسان شدن کار. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) : ما تسهل لی ان افعله . (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تباهل. یکدیگر را لعنت کردن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مباهله کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رنج بردن در آنچه طلب شده است: تبهل فلان عنی بما یطلب. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). والتبهل العناء بمایطلب. (تاج العروس ج 7 ص 238). کوشیدن در دعا و اخلاص. (شرح قاموس) ، بی نیازی از رغایب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَفْ فُءْ)
به مرد کهل مانستن، خود رابه کهلان منسوب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برگردیدن رنگ و مزۀ آب. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). فاسد شدن و برگشتن بوی آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
ابن اراش، فرزند انماربن اراش، از قبیلۀ نزار در عهد جاهلیت بودو او فرزندان بسیار داشت. و اشهل از بجیله دختر صعب بن سعد عشیره بود. رجوع به بلوغ الارب ج 1 ص 306 شود
ابن حاتم. از محدثان و روات بود که یزید بن عمرو از وی روایت کرد و او از موسی بن علی بن رباح لخمی و ابن عون روایت دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 153 و 187 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
رجل اشهل، مرد میش چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد میش چشم یعنی سیاهی چشم او بکبودی آمیخته باشد. (آنندراج). آنکه کبودی بسیاهی چشم او درآمیزد. (از المنجد). میش چشم. مؤنث: شهلاء. (مهذب الاسماء). میش چشم. (مجمل اللغه) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (زمخشری) (بحر الجواهر) (دستوراللغه ادیب نطنزی) (غیاث) (نصاب). میشی. آنکه رنگ چشم او میان سیاهی و کبودی باشد. (از بحر الجواهر).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به تحیات نشستن و شهادت آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تحیات خواندن در نماز. (زمخشری). اشهد ان لااله الااﷲ گفتن در نمازو نشستن تا آنجا و فی الحدیث: یعلمنا التشهد کما یعلمنا السوره، ای التحیات اﷲ. (منتهی الارب). گفتن تحیات در نماز. (از اقرب الموارد). کلمه شهادت خواندن واشهد ان لااله الااﷲ گفتن. (غیاث اللغات). گفتن شهادت در نشست پس از رکعت دوم هر نماز و نیز در نشستن پس از رکعت چهارم در نمازهای ظهر، عصر، عشا، و رکعت سوم در نماز مغرب به این عبارت: اشهد ان لااله الااﷲ وحده لاشریک له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله:
از سجودش به تشهد برو آنگه به سلام
زو سلامی و درودی ز تو بر جمعکرام.
منوچهری.
زو دید آن نماز که قائم بود الف
راکع بمانددال و تشهد نمود لام.
خاقانی.
، خواستن شهادت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَهَْ هَِ)
آب روی رفته. تشهل ماء الوجه، رفتن آب روی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشهل شود، پژمرده سیما. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبهل
تصویر تبهل
تباهل، یکدیگر را لعنت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسهل
تصویر تسهل
آسان شدن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهل
تصویر اشهل
کسی که چشمان آبی رنگ داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشعل
تصویر تشعل
فروزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشهی
تصویر تشهی
آرزو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشهد
تصویر تشهد
شاهد خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکل
تصویر تشکل
صورت گرفتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمهل
تصویر تمهل
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توهل
تصویر توهل
سر بسته گویی
فرهنگ لغت هوشیار
زن خواستن و با اهل شدن، ازدواج نمودن زن گرفتن، سر به راهی زن کردن زن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهل
تصویر اشهل
((اَ هَ))
مردی که سیاهی چشم او به کبودی آمیخته باشد، میشی چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمهل
تصویر تمهل
((تَ مَ هُّ))
کاری را به آهستگی انجام دادن، درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشکل
تصویر تشکل
((تَ شَ کُّ))
صورت پذیرفتن، شکل گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشهد
تصویر تشهد
((تَ شَ هُّ))
طلب گواهی کردن، گفتن شهادتین، گفتن شهادتین در نماز پس از دو سجده رکعت دوم و رکعت آخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشهی
تصویر تشهی
((تَ شَ هِّ))
میل داشتن به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأهل
تصویر تأهل
((تَ أَ هُّ))
زن گرفتن، ازدواج
فرهنگ فارسی معین