شفاعت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شفاعت خواستن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، در جملۀ زیر به معنی درخواست و خواهش کردن آمده است: و از من اندرخواست به وجه تشفع و تضرع و تقرب... و نرم تر قولی التماس کرد تا سوءالاتی که اندر آن قصیده است، به نام او حل کرده شود. (جامعالحکمتین ناصرخسرو چ معین ص 17)
شفاعت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شفاعت خواستن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، در جملۀ زیر به معنی درخواست و خواهش کردن آمده است: و از من اندرخواست به وجه تشفع و تضرع و تقرب... و نرم تر قولی التماس کرد تا سوءالاتی که اندر آن قصیده است، به نام او حل کرده شود. (جامعالحکمتین ناصرخسرو چ معین ص 17)
شفا جستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). شفا یافتن: تشفی بکذا و اشتفی به اشتفاء، نال به الشفاء. (از اقرب الموارد)، شفا یافتن از خشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) .بری شدن از خشم. (از اقرب الموارد). از غضب و کینه رستن. (آنندراج) : علی رایض حسنک را به بندمی برد و استخفاف می کرد و تشفی و تعصب و انتقام می بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177). چون بازجستی نبود کاراو را و حال او را (حسنک را) انتقامها و تشفی ها رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً). و تشفی و تلافی خلل جز بمظاهرت و مضافرت آن دولت ممکن نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 68). جز به عبدۀ نار و عندۀ کفار و تشفی به درک ثار راضی نشدند و سه روز متواتر در پی ایشان می رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 418). - تشفی جستن، شفا یافتن. تسکین و آرامش یافتن از درد و خشم و جز آنها: از درد آن تشفی جوید و هر یک را از آن زمره مکافاتی واجب دارد. (جهانگشای جوینی). - تشفی خاطر، آسایش خاطر از غیظ و خشم. (ناظم الاطباء). - تشفی دادن، تسکین دادن. شفا دادن. آرام کردن کینه وخشم و جز آنها: و کینۀ قدیم را که در دل داشت تشفی داده. (جهانگشای جوینی)
شفا جستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). شفا یافتن: تشفی بکذا و اشتفی به اشتفاء، نال به الشفاء. (از اقرب الموارد)، شفا یافتن از خشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) .بری شدن از خشم. (از اقرب الموارد). از غضب و کینه رستن. (آنندراج) : علی رایض حسنک را به بندمی برد و استخفاف می کرد و تشفی و تعصب و انتقام می بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177). چون بازجستی نبود کاراو را و حال او را (حسنک را) انتقامها و تشفی ها رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً). و تشفی و تلافی خلل جز بمظاهرت و مضافرت آن دولت ممکن نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 68). جز به عبدۀ نار و عندۀ کفار و تشفی به درک ثار راضی نشدند و سه روز متواتر در پی ایشان می رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 418). - تشفی جستن، شفا یافتن. تسکین و آرامش یافتن از درد و خشم و جز آنها: از درد آن تشفی جوید و هر یک را از آن زمره مکافاتی واجب دارد. (جهانگشای جوینی). - تشفی خاطر، آسایش خاطر از غیظ و خشم. (ناظم الاطباء). - تشفی دادن، تسکین دادن. شفا دادن. آرام کردن کینه وخشم و جز آنها: و کینۀ قدیم را که در دل داشت تشفی داده. (جهانگشای جوینی)
بتکلف سیر نمودن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خود را سیر نشان دادن بدون سیر بودن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خود را آراستن بچیزی که ندارد و بسیار نمودن. (از متن اللغه) ، افزون شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بار بار خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدنبال هم خوردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). بسیار خوردن. (از المنجد) ، ادعا کردن زن بهره ای را نزد شوی خود بیش از آنچه وسنی های او دارند، تا آن را بخشم آورد. (از متن اللغه)
بتکلف سیر نمودن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خود را سیر نشان دادن بدون سیر بودن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خود را آراستن بچیزی که ندارد و بسیار نمودن. (از متن اللغه) ، افزون شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بار بار خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدنبال هم خوردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). بسیار خوردن. (از المنجد) ، ادعا کردن زن بهره ای را نزد شوی خود بیش از آنچه وسنی های او دارند، تا آن را بخشم آورد. (از متن اللغه)
برتری نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برتری کردن. (دهار). بلندی گرفتن و بالا شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بلندی جستن و کنایه از غرور و تکبر. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ترفعت بی همتی عن کذا. (از المنجد) : تا کاروی (بوسهل) بدان درجه رسید که از وزارت ترفع می نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او (نصر بن احمد سامانی) بود و اسباب تمنع و علل ترفع در غایت ساختگی. (چهارمقاله ص 31). این فروع است و اصولش آن بود که ترفع شرکت یزدان بود. مولوی. پس اعوذ ازبهر چه باشد چو سگ گشته باشد از ترفع تیزتگ. مولوی. ، بلند کردن مرد چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
برتری نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برتری کردن. (دهار). بلندی گرفتن و بالا شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بلندی جُستن و کنایه از غرور و تکبر. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ترفعت بی همتی عن کذا. (از المنجد) : تا کاروی (بوسهل) بدان درجه رسید که از وزارت ترفع می نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او (نصر بن احمد سامانی) بود و اسباب تمنع و علل ترفع در غایت ساختگی. (چهارمقاله ص 31). این فروع است و اصولش آن بود که ترفع شرکت یزدان بود. مولوی. پس اعوذ ازبهر چه باشد چو سگ گشته باشد از ترفع تیزتگ. مولوی. ، بلند کردن مرد چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
دعوی شیعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). دعوی مذهب شیعت کردن. (زوزنی). دعوی مذهب شیعه کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خود را شیعه نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دعوی شیعیت کردن. و خود را شیعی نمودن. (منتهی الارب) : تشیع الرجل، ادعی دعوی الشیعه. (اقرب الموارد)، پراکنده شدن قطره های شیر در آب، هلاک شدن در هوای چیزی، سبک عقل و برافروخته کردن خشم کسی را، پراگنده شدن (آثار) پیری در کسی. (از اقرب الموارد)
دعوی شیعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). دعوی مذهب شیعت کردن. (زوزنی). دعوی مذهب شیعه کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خود را شیعه نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دعوی شیعیت کردن. و خود را شیعی نمودن. (منتهی الارب) : تشیع الرجل، ادعی دعوی الشیعه. (اقرب الموارد)، پراکنده شدن قطره های شیر در آب، هلاک شدن در هوای چیزی، سبک عقل و برافروخته کردن خشم کسی را، پراگنده شدن (آثار) پیری در کسی. (از اقرب الموارد)