جدول جو
جدول جو

معنی تشفع - جستجوی لغت در جدول جو

تشفع
شفاعت کردن
تصویری از تشفع
تصویر تشفع
فرهنگ فارسی عمید
تشفع
(اَ)
شفاعت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شفاعت خواستن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، در جملۀ زیر به معنی درخواست و خواهش کردن آمده است: و از من اندرخواست به وجه تشفع و تضرع و تقرب... و نرم تر قولی التماس کرد تا سوءالاتی که اندر آن قصیده است، به نام او حل کرده شود. (جامعالحکمتین ناصرخسرو چ معین ص 17)
لغت نامه دهخدا
تشفع
شفاعت کردن
تصویری از تشفع
تصویر تشفع
فرهنگ لغت هوشیار
تشفع
((تَ شَ فُّ))
شفاعت کردن
تصویری از تشفع
تصویر تشفع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشیع
تصویر تشیع
مذهب شیعه داشتن، شیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشفی
تصویر تشفی
شفا یافتن، آرامش خاطر یافتن، بهبود و آسودگی قلب پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفع
تصویر ترفع
بلندی جستن، به بلندی گراییدن، خود را از دیگران برتر دانستن، بلند شدن، بلندمرتبه شدن، سربلندی، غرور، تکبر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
شفا جستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). شفا یافتن: تشفی بکذا و اشتفی به اشتفاء، نال به الشفاء. (از اقرب الموارد)، شفا یافتن از خشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) .بری شدن از خشم. (از اقرب الموارد). از غضب و کینه رستن. (آنندراج) : علی رایض حسنک را به بندمی برد و استخفاف می کرد و تشفی و تعصب و انتقام می بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177). چون بازجستی نبود کاراو را و حال او را (حسنک را) انتقامها و تشفی ها رفت. (تاریخ بیهقی ایضاً). و تشفی و تلافی خلل جز بمظاهرت و مضافرت آن دولت ممکن نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 68). جز به عبدۀ نار و عندۀ کفار و تشفی به درک ثار راضی نشدند و سه روز متواتر در پی ایشان می رفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 418).
- تشفی جستن، شفا یافتن. تسکین و آرامش یافتن از درد و خشم و جز آنها: از درد آن تشفی جوید و هر یک را از آن زمره مکافاتی واجب دارد. (جهانگشای جوینی).
- تشفی خاطر، آسایش خاطر از غیظ و خشم. (ناظم الاطباء).
- تشفی دادن، تسکین دادن. شفا دادن. آرام کردن کینه وخشم و جز آنها: و کینۀ قدیم را که در دل داشت تشفی داده. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شفاعت کسی بدادن. (زوزنی). شفاعت دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال:شفع شفاعه فشفعته، ای طلب المعاونه فقبلت شفاعته ای طلبه و اعطیته الشفاعه. (اقرب الموارد) ، شفع یا جفت چیزی گردانیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
بتکلف سیر نمودن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خود را سیر نشان دادن بدون سیر بودن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خود را آراستن بچیزی که ندارد و بسیار نمودن. (از متن اللغه) ، افزون شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بار بار خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدنبال هم خوردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). بسیار خوردن. (از المنجد) ، ادعا کردن زن بهره ای را نزد شوی خود بیش از آنچه وسنی های او دارند، تا آن را بخشم آورد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دلیری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به تشجیع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَبْ بُ)
جامه در خود پیچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه بخود پیچیدن مرد و پوشیده شدن درخت به برگ. (از اقرب الموارد) ، برگ فروگرفتن درخت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جامه در سر کشیدن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لحاف ساختن زن گلیم را. (از اقرب الموارد) ، زبانه زدن آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حدیث:ثم یرجعن متلفعات بمروطهن ما یعرفن من العکس ای متجللات باکسیتهن. (اقرب الموارد) ، فروگرفتن پیری مرد را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به شر درآمیخته شدن کارزار و فراگرفتن همه را چنانکه هیچ کس از آن نرهد. (از اقرب الموارد) ، فروگرفتن قوم لشکردشمن و قتل عام کردن آنان را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برتری نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برتری کردن. (دهار). بلندی گرفتن و بالا شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بلندی جستن و کنایه از غرور و تکبر. (غیاث اللغات) (آنندراج) : ترفعت بی همتی عن کذا. (از المنجد) : تا کاروی (بوسهل) بدان درجه رسید که از وزارت ترفع می نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او (نصر بن احمد سامانی) بود و اسباب تمنع و علل ترفع در غایت ساختگی. (چهارمقاله ص 31).
این فروع است و اصولش آن بود
که ترفع شرکت یزدان بود.
مولوی.
پس اعوذ ازبهر چه باشد چو سگ
گشته باشد از ترفع تیزتگ.
مولوی.
، بلند کردن مرد چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
مرد درازبالا. (منتهی الارب) ، کم دادن، کم کردن. (منتهی الارب). کم کردن عطیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دعوی شیعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). دعوی مذهب شیعت کردن. (زوزنی). دعوی مذهب شیعه کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خود را شیعه نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دعوی شیعیت کردن. و خود را شیعی نمودن. (منتهی الارب) : تشیع الرجل، ادعی دعوی الشیعه. (اقرب الموارد)، پراکنده شدن قطره های شیر در آب، هلاک شدن در هوای چیزی، سبک عقل و برافروخته کردن خشم کسی را، پراگنده شدن (آثار) پیری در کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرم شدن به آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : اتیتنی فی غداه قرّه و انا اتسفع بالنار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درترنجیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقبض. (اقرب الموارد). رجوع به تقبض شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءْ)
بر پشته برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). یقال: ترفع فلان و تیفع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کوشیدن ستور و جز آن در رفتن: تشنع البعیر اذا عدا عدواً شدید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آماده شدن جنگ را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آماده شدن برای کاری. (از اقرب الموارد) ، سلاح درپوشیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، غارت پراکنده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پراکنده کردن غارت. (از اقرب الموارد) ، کهنه و پاره شدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکافته شدن جامه. (از اقرب الموارد) ، زشت گردیدن حال قومی بر اثر اختلاف و پریشانی رأی آنان، ارادۀ کاری شنیع کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَفْ فِ)
شفاعت کننده. (آنندراج). میانجی و شفیع. و وکیل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشفع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ شَیْ یُ)
مذهب شیعه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شیعه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلفع
تصویر تلفع
جامه در خود پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنع
تصویر تشنع
زشتکاری، تاراج، پارگی جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشیع
تصویر تشیع
دعوی مذهب شیعه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبع
تصویر تشبع
بار بار خوری بار بار خوردن ستاندن شهروندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشجع
تصویر تشجع
دلیر نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفی
تصویر تشفی
شفا جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفیع
تصویر تشفیع
شفاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفع
تصویر ترفع
برتری نمودن، بلندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشفع
تصویر اشفع
مرد دراز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفع
تصویر ترفع
((تَ رَ فُّ))
برتری نمودن، بلندی جستن، سربلندی، غرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشفی
تصویر تشفی
((تَ شَ فِّ))
شفا یافتن، بهبود جستن، آرامش خاطر یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشفیع
تصویر تشفیع
((تَ))
شفیع قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشیع
تصویر تشیع
((تَ شَ یُّ))
پیروی کردن، مذهب شیعه داشتن
فرهنگ فارسی معین
برتری جستن، خودرا برتر پنداشتن، خود را برتر گرفتن، برتری داشتن، برتر بودن، سر بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد