جدول جو
جدول جو

معنی تشطیح - جستجوی لغت در جدول جو

تشطیح
(اِ هَِ)
بی حیایی کردن، به اصطلاح صوفیه کلمات مخالف ظاهر شرع گفتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تشطیح
بی آزرمی، ناروا گویی سخنانی بر زبان آوردن که با باورهای دینی نمی خواند چون سخن با یزید که: خدایی جر من نیست لا الله الاالله انا یا سخن حلاج که من خدایم: انا الحق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
هموار کردن، پهن کردن، هموار کردن زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشریح
تصویر تشریح
گشودن و آشکار ساختن چیزی، بیان کردن و شرح دادن مطلب، شرحه شرحه کردن، قطعه قطعه کردن، از هم جدا کردن، در پزشکی علمی که دربارۀ ساختمان بدن و چگونگی اعضا و ارتباط آن ها با هم بحث می کند، کالبدشناسی، در پزشکی کالبدشکافی، کالبدگشایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشطیر
تصویر تشطیر
در بدیع نوعی تسمیط که در آن، هر یک از مصراع های بیت دو قسمت شده و در هر قسمت قافیه ای آورده می شود، برای مثال مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم / تو میان ما ندانی که چه می رود نهانی (سعدی۲ - ۵۹۷)، دو نیمه کردن، دو قسمت کردن چیزی، مالی را با کسی دو نیمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ هَِ)
نیک شرح کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نیک بیان کردن. (دهار). نیک هویدا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به کمال وضاحت بیان کردن و آشکار کردن. (غیاث اللغات). نیک بیان کردن سخن را. (آنندراج). اظهار و آشکار کردن چیزی است. می گویند شرحت الغامض، یعنی مشکل را تفسیر وروشن ساختم. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
تشریح نهاد خود درآموز
کاین معرفتی است خاطرافروز.
نظامی.
با فکر او چو سر به گریبان فرو کنم
تشریح زلف خم بخمش موبمو کنم.
کلیم (از آنندراج).
، شرحه کردن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). کفانیدن و پیدا کردن فربهی گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطع کردن و جدا کردن فربهی بعض چیزی از بعض دیگر و از آن است تشریح در نزد اطباء. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح پزشکی) بیان کردن حقایق و اشکال اعضای درونی و برونی و شمار استخوانها و بیان محل و پیوند هر عضو و بیان رگها و عصبها. (غیاث اللغات). به اصطلاح اطباء بیان کردن حقیقت اعضای بدن انسان را علم تشریح گویند. (آنندراج). علمی که در آن بحث می کنند از آلات و ادوات بدن حیوانی. (ناظم الاطباء). بر خلاف علم فیزیولوژی که وظایف الاعضا می باشد. تشریح، علم به چگونگی اعضای جسم است. (الموسوعه العربیه). بازشناختن اعضا و جوارح کالبد انسان یا حیوان را از راه شکافتن بدن، تشریح یا کالبدشکافی گویند و این دانش پایۀ دانش پزشکی جدید را تشکیل میدهد. تشریح از دوران باستانی در میان اقوام ایرانی و هندی و مصری متداول بود و جای جای بر اثر نفوذ مذهبی شدت و ضعف داشته است. امروز در مراکز پزشکی، موضوع تشریح به چند قسمت تقسیم می شود. اگر در بیمارستان و برای تشخیص بیماری مریض، پس از مرگ کالبد را بشکافند تشریح مرضی نامند و اگر متعلق به دانستن کلیات اعضاء و نسجها و عناصر اولیه بدن باشد، آن را تشریح عمومی گویند و اگر برای شناختن جزء جزء اعضا واسامی و اشکال آنها و روابطی که با هم دارند و بالاخره ترتیب نسج و ظاهر و باطن و خصوصیات آنها باشد، آن را تشریح تفصیلی خوانند. رجوع به کتاب تشریح میرزاعلی صص 6- 17 و مقدمۀ دکتر امیر اعلم بر کتاب کالبدشناسی توصیفی (کتاب اول) و کالبدشکافی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
روان شدن هر دو کرانۀ رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
بریدن پوست را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و کذلک السنام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
مال را به دو نیمه کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نصف کردن چیزی. (از اقرب الموارد) ، یک نیمۀ پستان دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دوخلف اشتر بستن. (تاج المصادر بیهقی). دو پستان ناقه را بستن و دو دیگر گذاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح بدیع) افزودن بر کل شطری از شعر، شطر دیگری (مولده). (از اقرب الموارد). قسمی از سجع است و آن قرار دادن هریک از دو نیمۀ شعر است مسجع به سجعی مخالف سجع نیمۀ آخر. و این که در این تعریف قید شده است که هر یک از نیمۀ شعر دارای سجعی باشد مخالف سجع دیگر برای آن است که جایز است هر دو نیمه را مسجع خوانند. از قبیل تسمیۀ جزء به اسم کل مانند این بیت شعر:
تدبیر معتصم باﷲ منتقم
ﷲ مرتغب فی اﷲ مرتقب.
مرتغب یعنی راغب در آنچه وسیلۀ نزدیکی برضای حق باشد و مرتقب یعنی انتظاردارندۀ ثواب یا بیمناک از عقاب حق که در سجع اول مسجع میمی و در ثانی مسجع بایی آورده. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
درگذشتن از حد و اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
پوست از شتر باز کردن و جدا کردن گوشت آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم کردن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ ی ی)
رنگ برآوردن غورۀ خرما. (زوزنی). رنگ کردن غورۀ خرما و سرخ گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برهنه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
پهن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ازالمنجد). پهناور گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بزرگسال شدن، پس یک کالبد را دو دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پیر شدن و بر اثر ناتوانی چشم، شخصی را دو شخص دیدن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سنگریز انداخته پاکوب و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریختن سنگریز در جایی و آن را برابر و مسطح کردن. (ناظم الاطباء) : بطح المسجد، القی الحصی فیه و وثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و فی الحدیث: فاهاب بالناس الی بطحه، ای تسویته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترسانیدن، بنظر مضایقه نگریستن خصم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ناشناختن و انکار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناشناختن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
پهن کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برابر و هموار کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسطیح القبر، خلاف تسنیمه. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). برابر و هموار کردن خانه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فرو خوابانیدن ناقه را. (از المنجد). و رجوع به تسطح شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زشت گفتن بکسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تشنیع. (اقرب الموارد). و رجوع به تشنیع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ صُ)
پهنا گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پهن گردانیدن چیزی را، یقال: فطح الحدیده، اذا عرضها و سواها لمسحاه او مغرق او غیره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبطیح
تصویر تبطیح
مسطح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
پهن کردن، هموار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشنیح
تصویر تشنیح
زشت گفتن بد و بیراه گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشویح
تصویر تشویح
نا شناختن، انکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشییح
تصویر تشییح
ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیح
تصویر تشبیح
پهن کردن، پهناور گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشریح
تصویر تشریح
نیک بیان کردن و نیک هویدا کردن، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشطیر
تصویر تشطیر
دو قسمت کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشطیط
تصویر تشطیط
از اندازه گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
((تَ))
هموار کردن، پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشریح
تصویر تشریح
((تَ))
شرح دادن، کار کردن بر روی کالبد مرده انسان برای شناسایی و شرح عمل اعضا، کالبدشکافی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسطیح
تصویر تسطیح
هموار سازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تشریح
تصویر تشریح
باز شکافی، کالبدشناسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تاویل، تعریف، تفسیر، توجیه، توصیف، توضیح، شرح، وصف، کالبدشکافی، کالبدشناسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صاف، هموار، تراز
متضاد: ناهموار، هموارسازی
متضاد: ناهموارسازی، صاف کردن، هم سطح کردن، هموار کردن
متضاد: ناهموار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد