شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی، عبور
شَباهَنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود تیشتَر، سِتارۀ صُبح، سِتارۀ سَحَر، سِتارۀ سَحَری، کارِوان کُش، قَدرِ اَوَّل، شِعرا، شِعریٰ، شِعرایِ یَمانی، عَبور
تکۀ چوب بریده شدۀ پهن، هر چیز مسطح و پهن مانند تکۀ فرش، قطعۀ زمین هموار، ورق بزرگ مقوا یا آهن و امثال آن ها، واحد شمارش قالی، قالیچه و مانند آن مثلاً یک تخته قالی، دو تخته قالیچه، تابوت و تخته که مرده را در روی آن حمل کنند، جایی که مرده را روی آن غسل بدهند تختۀ سه لایی: نوعی تختۀ نازک که از سه ورقۀ نازک چوبی به هم چسبیده تشکیل می شود و در ساختن بعضی اشیای چوبی به کار می رود
تکۀ چوب بریده شدۀ پهن، هر چیز مسطح و پهن مانند تکۀ فرش، قطعۀ زمین هموار، ورق بزرگ مقوا یا آهن و امثال آن ها، واحد شمارش قالی، قالیچه و مانندِ آن مثلاً یک تخته قالی، دو تخته قالیچه، تابوت و تخته که مرده را در روی آن حمل کنند، جایی که مرده را روی آن غسل بدهند تختۀ سه لایی: نوعی تختۀ نازک که از سه ورقۀ نازک چوبی به هم چسبیده تشکیل می شود و در ساختن بعضی اشیای چوبی به کار می رود
سرخ شده از حرارت آتش، تافته، گداخته، برای مثال به دست آهن تفته کردن خمیر / به از دست برسینه پیش امیر (سعدی۲ - ۸۳) بافته شده، تنیده، تفنه، تنته، تنسته، تینه، تنه
سرخ شده از حرارت آتش، تافته، گداخته، برای مِثال به دست آهن تفته کردن خمیر / بِه از دست برسینه پیش امیر (سعدی۲ - ۸۳) بافته شده، تَنیده، تَفنَه، تَنتَه، تَنَستَه، تینه، تَنه
آنچه ریسیده شده، مفتول، تابیده شده، چیزهای متصل به هم و متوالی مثلاً رشتۀ کلام، واحد شمارش اشیای به هم پیوسته مانند قنات، کوه و مانند آن، شاخۀ علمی یا درسی، آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک می برند و پس از خشک کردن در آش، پلو و مانند آن می ریزند، نخ، تار، چیزی که برای بستن چیز به کار می رود، ریسمان، بند، کنایه از رابطه مثلاً رشتۀ قلبی، در پزشکی پیوک، لگام، برای مثال یکی را حکایت کنند از ملوک / که بیماری رشته کردش چو دوک (سعدی۱ - ۶۴) در موسیقی زه آلات موسیقی رشتۀ سردرگم: رشته یا کلافی که به هم پیچیده باشد و سر آن پیدا نشود
آنچه ریسیده شده، مفتول، تابیده شده، چیزهای متصل به هم و متوالی مثلاً رشتۀ کلام، واحد شمارش اشیای به هم پیوسته مانند قنات، کوه و مانند آن، شاخۀ علمی یا درسی، آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک می برند و پس از خشک کردن در آش، پلو و مانند آن می ریزند، نخ، تار، چیزی که برای بستن چیز به کار می رود، ریسمان، بند، کنایه از رابطه مثلاً رشتۀ قلبی، در پزشکی پیوک، لگام، برای مِثال یکی را حکایت کنند از ملوک / که بیماری رشته کردش چو دوک (سعدی۱ - ۶۴) در موسیقی زه آلات موسیقی رشتۀ سردرگم: رشته یا کلافی که به هم پیچیده باشد و سر آن پیدا نشود