جدول جو
جدول جو

معنی تسکع - جستجوی لغت در جدول جو

تسکع
(اِ فِ)
سرگشته شدن. (زوزنی). سرگشته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرگشته شدن در کاری. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی راه رفتن. (از متن اللغه) ، بسیار مدت بودن در کار باطل و تمادی نمودن درآن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمادی در باطل. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، به گوشه ای رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در تاریکی ندیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : الا انه فی غمره یتسکع. (اقرب الموارد) ، در تداول مردم تملق گفتن به کسی و تذلل کردن برای کسی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تسکع
سر گشتگی، پیشینگی
تصویری از تسکع
تصویر تسکع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسع
تصویر تسع
نه، عدد بعد از هشت، هشت به علاوۀ یک، عدد «۹»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسرع
تصویر تسرع
شتافتن، مبادرت کردن، شتاب کردن در امری
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
رفتن که نمیداند کجا خواهد رفتن، سرگشته گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج)
مسکن گرفتن زمینی را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی است از دهستان کالج در بخش مرکزی شهرستان نوشهر و دو هزارگزی جنوب المده، بر کنار شوسۀ المده به گلندرود قرار دارد. دشتی معتدل و مرطوب است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کچ رود و محصول آنجا برنج است و شغل مردم آنجا زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 109 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کِ)
مرد غریب و دور از جای خود. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ کَ)
سرگشته و حیران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
نه بکردن. (تاج المصادر بیهقی). نه گردانیدن ایشان را به اینکه خود نهم ایشان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با خود، آنها را نه گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نهم شدن. (زوزنی) (آنندراج). نهم ایشان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعنی نه برابر کردن آورده است. رجوع به همین کتاب ج 1 ص 147 شود، نه یک بستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نه یک گرفتن از اموال کسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نه یک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، اتساع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ سَ)
سه شب از ماه، شب هفتم و هشتم و نهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تسع نسوه، نه زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). این کلمه همیشه در مؤنث استعمال میشود. (ناظم الاطباء) .تسعه برای معدود مذکر و تسع برای معدود مؤنث است چنانکه گویند تسعه اقلام و تسع صحائف و همچنین است در مرکب چنانکه گویند تسعه عشر رجلا و تسع عشره امراهً. ج، تسعات. (از اقرب الموارد). و رجوع به تسعه شود.
- آباء تسع، نه فلک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تسع آیات، یعنی نه آیات: یکی عصادوم قحط سیم دریا چهارم ملخ پنجم شپش ششم خون هفتم ید بیضا هشتم غوکان نهم طوفان و شاعری همه را به نظم آورده:
عصا سنه بحر جراد و قمل
دم و ید بعدالضفادع طوفان.
(منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- تسعمأته، (ت ع م ء ت ن) نهصد. (ناظم الاطباء).
و رجوع به تب در همین لغت نامه شود، مدت تشنگی شتران. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظم ءٌ من اظماء الابل و هو ان لاترد الی تسعه ایام. (از اقرب الموارد). (تسع و مسع از اسماء شمال است). (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
در تداول عوام به معنی بخش و قسم و سهم خرد و کم باشد و نیز بمعنی صدقه و زکوه: باجی تسکم ده. و گمان میکنم طسق عربی که میگویند معرب از فارسی است از همین کلمه است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، اجرت. خراج کشت و زرع به هر جریبی. (یادداشت ایضاً). و رجوع به طسق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
شتافتن بسوی بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بشتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) ، پیشی گرفتن وشتافتن به چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، شتاب کردن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
یک قسم درخت جنگلی است در شمال ایران که رنگ برگ و پوستش تار است. (فرهنگ نظام). چوب این درخت کم دوام و غالباً جهت سوخت بکار رود و بیشتر در کنار رودخانه ها و آبگیرها و باتلاقها میروید و در پاره ای از روستاهای گیلان آنراتوسه و توسکا، نامند و رجوع به توسکا و توسه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرم شدن به آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : اتیتنی فی غداه قرّه و انا اتسفع بالنار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نه یک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تسع. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، اتساع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
پاشنۀ در ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پا بر آستانۀ درگذاشتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : واﷲ لا اتسکف له بیتا، ای لا ادخل له بیتاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَکْ کِ)
سرگشته. (از منتهی الارب) (آنندراج). سرگشته و آواره. (ناظم الاطباء) ، گردنده. (ناظم الاطباء). به گوشه ای رونده. (از منتهی الارب). و رجوع به تسکع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
فانیوشیدن. (زوزنی). گوش دادن. (دهار). شنودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شنیدن صدا یا گفتار کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و گویند ’اسمعه و اسمع الیه’ ای تسمعه پس ابدال و ادغام می شود چنانکه در تزین ازین گویند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، اندک اندک شنیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، گوش داشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). گوش نهادن بسوی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوش داشتن سوی کسی تا آنچه را پوشیده گوید بشنود. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
سرگشته شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، شکافته شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). شکافته شدن پاشنه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آنچه صاحبخانه را از مال قمار باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
زاری کردن. (منتهی الارب). زاری کردن و تضرع نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
بیچاره شدن. (تاج المصادر بیهقی). درویش شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مسکین شدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، مانند مسکین گشتن: تسکین الرجل، اذا تشبه بالمسکین. (منتهی الارب). مانند مسکین گشتن. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تمسکن شود، مطمئن شدن و وقار یافتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسع
تصویر تسع
نه یک چیزی، یک نهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکع
تصویر سکع
گمگشتگی سرگردانی سرگردان، گل نگونسار گل آویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمع
تصویر تسمع
گوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسیع
تصویر تسیع
یک نهم چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسرع
تصویر تسرع
مبادرت کردن، شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکن
تصویر تسکن
بیچاره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسع
تصویر تسع
((تِ))
عدد نه
فرهنگ فارسی معین
بخشی از پوست خشک شده ی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
توسکا، درختی با نام علمی anoos gootionosa
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی از تیغه های نی و نیز سبدی که بر روی مرغ کرچ گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشیدن قطرات آب از اطراف، کوتاه قد
فرهنگ گویش مازندرانی