مسواک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). مسواک بدندان مالیدن. (آنندراج). مالیدن دهان را با مسواک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مالیدن و از آن است تسویک دندان به مسواک. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). تسوﱡک. (آنندراج)
مسواک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). مسواک بدندان مالیدن. (آنندراج). مالیدن دهان را با مسواک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مالیدن و از آن است تسویک دندان به مسواک. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد). تَسَوﱡک. (آنندراج)
راست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). راست و برابر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). برابر کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سویت المعوج فمااستوی. (از اقرب الموارد) (از المنجد). - تسویهالبیوت،اصطلاح نجومی، صاحب غیاث اللغات و به نقل از او صاحب آنندراج در ذیل تسویدالبیوت آرند: باصطلاح منجمین آن است که شکل دوازده خانه بروج بر تخته یا کاغذ کشند و مطابق بودن کواکب در برج فلکی در هر خانه آن اسم کوکب نویسند و در آن شکل نظر کرده نحوست و سعادت طالع مولود دریافت نمایند. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به التفهیم بیرونی چ جلال همائی صص 309- 311 و تسویت شود، برابر کردن و هر دو را بر یک مثل نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). سوی بینهما، جعلها مثلین. (متن اللغه). تعدیل کردن میان دو چیز: سواه به و سوّی بینهما، عدّل. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، مثل آن ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) : سواه به، جعله مثله (متن اللغه) ، راست ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد). راست ساختن چیزی را و همین معنی به مطلق عمل آید چنانکه گویند: الابار یسوی ّ الابر، سوزن ساز سوزن را راست کرد. (از المنجد) ، هلاک شدن در زمینی: سویت علیه الارض (مجهولا) ، هلاک شد در آن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). هلاک شدن در زمین و مدفون شدن درآ ن. (از المنجد) ، خشک و بی گیاه شدن زمین: سوی ارضهم، صارت جدباء، معتدل شدن، مستقر و مستولی شدن، پیش آمدن، نیکو شدن، به منتهای قدرت جوانی رسیدن: سوی فلان، بلغ اشده و انتهی شبابه. بسوی کسی روی آوردن: سواه قصد قصده . (از متن اللغه). و رجوع به تسوی شود از: (’س و ء’) عیب کردن کسی را و منسوب به بدی کردن و بد گفتن. (منتهی الارب). و رجوع به تسوئه و تسوی ٔ شود
راست کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). راست و برابر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). برابر کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سویت المعوج فمااستوی. (از اقرب الموارد) (از المنجد). - تسویهالبیوت،اصطلاح نجومی، صاحب غیاث اللغات و به نقل از او صاحب آنندراج در ذیل تسویدالبیوت آرند: باصطلاح منجمین آن است که شکل دوازده خانه بروج بر تخته یا کاغذ کشند و مطابق بودن کواکب در برج فلکی در هر خانه آن اسم کوکب نویسند و در آن شکل نظر کرده نحوست و سعادت طالع مولود دریافت نمایند. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به التفهیم بیرونی چ جلال همائی صص 309- 311 و تسویت شود، برابر کردن و هر دو را بر یک مثل نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). سوی بینهما، جعلها مثلین. (متن اللغه). تعدیل کردن میان دو چیز: سواه ُ به و سوّی بینهما، عدَّل. (اقرب الموارد) (از المنجد) ، مثل آن ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) : سواه به، جعله ُ مثله ُ (متن اللغه) ، راست ساختن چیزی را. (از اقرب الموارد). راست ساختن چیزی را و همین معنی به مطلق عمل آید چنانکه گویند: الابار یسوی ّ الابر، سوزن ساز سوزن را راست کرد. (از المنجد) ، هلاک شدن در زمینی: سویت علیه الارض (مجهولا) ، هلاک شد در آن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). هلاک شدن در زمین و مدفون شدن درآ ن. (از المنجد) ، خشک و بی گیاه شدن زمین: سوی ارضهم، صارت جدباء، معتدل شدن، مستقر و مستولی شدن، پیش آمدن، نیکو شدن، به منتهای قدرت جوانی رسیدن: سوی فلان، بلغ اشده ُ و انتهی شبابه. بسوی کسی روی آوردن: سواه قصد قصده ُ. (از متن اللغه). و رجوع به تسوی شود از: (’س و ء’) عیب کردن کسی را و منسوب به بدی کردن و بد گفتن. (منتهی الارب). و رجوع به تسوئه و تسوی ٔ شود
به چرا گذاشتن ستوران. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رها کردن اسبان را به چرا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رها کردن ستوران و راندن آنها را به چراگاه. (از متن اللغه). گسیل کردن گله. (ازاقرب الموارد). گسیل کردن و رها کردن گله به چرا. (از المنجد) ، با نشان کردن ایشان (ستوران). (تاج المصادر بیهقی). نشان کردن. (زوزنی) (آنندراج). نشان و علامت گذاشتن اسب را. علامت گذاشتن اسب را (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). علامت گذاشتن اسب را به چیزی که بدان شناخته شود. (از متن اللغه) ، داغ کردن. (زوزنی). داغ کردن ستوران. (دهار) ، غارت کردن بر قومی. (تاج المصادر بیهقی). غارت کردن بر قوم و تباهی رسانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غارت کردن. (آنندراج). غارت کرن بر قوم و حیرت افکندن در آنان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سوم علی القوم، اغار علیهم و عاث فیهم. (متن اللغه) ، تکلیف کاری دادن کسی را. و دادن و بر سر خود گذاشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکلیف کردن کاری را بر کسی یا واگذاشتن آنرا بدو. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، گذاشتن کسی را: سوم فلاناً، گذاشت آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گذاشتن و رها کردن کسی را بدانچه خواهد کند: سوم فلاناً، خلاه و سومه لما یریده . (از اقرب الموارد) (از المنجد). و من امثالهم: ’عبد و سوم’، ای خلی و ما یرید یقولونه فی اللئیم اذا اطلقت یده. (المنجد) ، حاکم کردن کسی را در مال خود. (تاج المصادر بیهقی). حاکم گذاشتن کسی را درمال خود تا هرچه باید کند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). حاکم کردن کسی را بر مال خود. (ازمتن اللغه). حاکم گردانیدن کسی را بر دارایی خود و روان کردن او را بر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سومه فی مایملکه، حکمه و صرفه. (المنجد) ، نیکو گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، حلقۀ رویین قراردادن بر درع. (از متن اللغه)
به چرا گذاشتن ستوران. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). رها کردن اسبان را به چرا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رها کردن ستوران و راندن آنها را به چراگاه. (از متن اللغه). گسیل کردن گله. (ازاقرب الموارد). گسیل کردن و رها کردن گله به چرا. (از المنجد) ، با نشان کردن ایشان (ستوران). (تاج المصادر بیهقی). نشان کردن. (زوزنی) (آنندراج). نشان و علامت گذاشتن اسب را. علامت گذاشتن اسب را (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). علامت گذاشتن اسب را به چیزی که بدان شناخته شود. (از متن اللغه) ، داغ کردن. (زوزنی). داغ کردن ستوران. (دهار) ، غارت کردن بر قومی. (تاج المصادر بیهقی). غارت کردن بر قوم و تباهی رسانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غارت کردن. (آنندراج). غارت کرن بر قوم و حیرت افکندن در آنان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سوم علی القوم، اغار علیهم و عاث فیهم. (متن اللغه) ، تکلیف کاری دادن کسی را. و دادن و بر سر خود گذاشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکلیف کردن کاری را بر کسی یا واگذاشتن آنرا بدو. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، گذاشتن کسی را: سوم فلاناً، گذاشت آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گذاشتن و رها کردن کسی را بدانچه خواهد کند: سوم فلاناً، خلاه و سومه لما یریده ُ. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و من امثالهم: ’عبد و سُوم’، ای خُلی و ما یرید یقولونه فی اللئیم اذا اُطلقت یده. (المنجد) ، حاکم کردن کسی را در مال خود. (تاج المصادر بیهقی). حاکم گذاشتن کسی را درمال خود تا هرچه باید کند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). حاکم کردن کسی را بر مال خود. (ازمتن اللغه). حاکم گردانیدن کسی را بر دارایی خود و روان کردن او را بر آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سومه فی مایملکه، حکمه و صرفه. (المنجد) ، نیکو گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، حلقۀ رویین قراردادن بر درع. (از متن اللغه)
بیاراستن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آراستن کاری را. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال سولت له نفسه، ای زینت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آراستن کاری را در نفس. (از متن اللغه). آراستن و سهل و آسان کردن کاری را در نفس. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بیراه کردن شیطان کسی را: سول له الشیطان، ای اغواه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). آراستن شیطان گناهان را در نفس مردم. (غیاث اللغات) (آنندراج). گمراه کردن شیطان کسی را:سول له الشیطان، اغواه و سهل له من السّول، ای الاسترخاء. یقال هذا من تسویلات الشّیاطین و ما تطلبه و تسأله. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و بر تعجیلی که از تسویل شیطان و تخییل بهتان رفته تأسفها خورد. (سندبادنامه ص 153). شیطان تسویل دماغ... را به سودای محال آگنده کرد. (جهانگشای جوینی). اهل الهام خدا عین الحیات اهل تسویل هو اسم الممات. مولوی. تا بدیدم روی عزرائیل را باز آوردی فن و تسویل را. مولوی. ، سؤال کردن و خواستن به زبان. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، افترا و سخن آرایی. (غیاث اللغات) (آنندراج)
بیاراستن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آراستن کاری را. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال سولت له ُ نفسه، ای زینت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آراستن کاری را در نفس. (از متن اللغه). آراستن و سهل و آسان کردن کاری را در نفس. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بیراه کردن شیطان کسی را: سول له الشیطان، ای اغواه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). آراستن شیطان گناهان را در نفس مردم. (غیاث اللغات) (آنندراج). گمراه کردن شیطان کسی را:سول له ُ الشیطان، اغواه ُ و سهل له ُ من السَّوَل، ای الاسترخاء. یقال هذا من تسویلات الشّیاطین و ما تطلبه ُ و تسأله. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و بر تعجیلی که از تسویل شیطان و تخییل بهتان رفته تأسفها خورد. (سندبادنامه ص 153). شیطان تسویل دماغ... را به سودای محال آگنده کرد. (جهانگشای جوینی). اهل الهام خدا عین الحیات اهل تسویل هو اسم الممات. مولوی. تا بدیدم روی عزرائیل را باز آوردی فن و تسویل را. مولوی. ، سؤال کردن و خواستن به زبان. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، افترا و سخن آرایی. (غیاث اللغات) (آنندراج)
کار واپس افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). تأخیر کردن و درنگ انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). در تأخیر انداختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باربار سوف افعل گفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سوفت الرجل، اذا قلت له مره بعد اخری سوف افعل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وعده های فریب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). امروز وفردا کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فارغ از مرگ و ایمن از تخویف جرم حالی و، توبه در تسویف. سنایی. تمامت آنچ اشارت رفت بی تعویق و تسویف بدو دهند. (جهانگشای جوینی). باز اندیشۀ تعویق و تسویف وانتظار. وقوع... با معاذیر ایلچیان را بازگردانید. (جهانگشای جوینی) ، مالک کار خود گردانیدن کسی را و حاکم گردانیدن او را در آن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
کار واپس افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). تأخیر کردن و درنگ انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). در تأخیر انداختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باربار سوف افعل گفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : سوفت الرجل، اذا قلت له ُ مره بعد اخری سوف افعل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وعده های فریب دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). امروز وفردا کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فارغ از مرگ و ایمن از تخویف جرم حالی و، توبه در تسویف. سنایی. تمامت آنچ اشارت رفت بی تعویق و تسویف بدو دهند. (جهانگشای جوینی). باز اندیشۀ تعویق و تسویف وانتظار. وقوع... با معاذیر ایلچیان را بازگردانید. (جهانگشای جوینی) ، مالک کار خود گردانیدن کسی را و حاکم گردانیدن او را در آن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
رواداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). روا داشتن چیزیرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجویز چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). روان کردن وروان نمودن. (غیاث اللغات) ، دادن کسی را چیزی و روا کردن عطا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعطای مال. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : بعد از آن سعدالملک سعد بن محمدالاّبی وزیر محترم و مشیر حضرت سلطنت بوده و اصحاب فریقین از علماء و ائمۀ ایشان و... از وی صلات و عطایا و تسویغ و ادرار ستده اند. (نقص الفضائح ص 221)
رواداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). روا داشتن چیزیرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجویز چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). روان کردن وروان نمودن. (غیاث اللغات) ، دادن کسی را چیزی و روا کردن عطا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعطای مال. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : بعد از آن سعدالملک سعد بن محمدالاَّبی وزیر محترم و مشیر حضرت سلطنت بوده و اصحاب فریقین از علماء و ائمۀ ایشان و... از وی صلات و عطایا و تسویغ و ادرار ستده اند. (نقص الفضائح ص 221)
شپشه در طعام افتادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). سو درافتادن در چیزی، آراستن و زینت دادن کاری را برای کسی و مرتکب آن شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسویس فلان امری رابرای فلان آراستن و زینت دادن آن امر. (از متن اللغه). آراستن و زینت دادن امری. (از اقرب الموارد). زینت دادن کاری را برای کسی. (از المنجد) ، سیاست در گردن کسی افکندن. سوس فلان امورالناس (مجهولا) ، ای صیرملکاً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). پادشاه شدن بر قومی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، رئیس قرار دادن کسی را برای قومی. (از متن اللغه) ، گویند سوس عظمی یعنی از اندوه هلاک شدم. (از متن اللغه)
شپشه در طعام افتادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). سو درافتادن در چیزی، آراستن و زینت دادن کاری را برای کسی و مرتکب آن شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسویس فلان امری رابرای فلان آراستن و زینت دادن آن امر. (از متن اللغه). آراستن و زینت دادن امری. (از اقرب الموارد). زینت دادن کاری را برای کسی. (از المنجد) ، سیاست در گردن کسی افکندن. سوس فلان امورالناس (مجهولا) ، ای صیرملکاً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). پادشاه شدن بر قومی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، رئیس قرار دادن کسی را برای قومی. (از متن اللغه) ، گویند سوس عظمی یعنی از اندوه هلاک شدم. (از متن اللغه)
دست ورنجن پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). یاره بر دست کسی نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دست بند پوشیدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر دیوار برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، باره بر دیوار قرار دادن. (از متن اللغه). باره برآوردن بر چیزی. (از اقرب الموارد) ، دیوار برآوردن بر گرد شهر. (از متن اللغه) (از المنجد). و رجوع به تسور و سوار و سور شود
دست ورنجن پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). یاره بر دست کسی نهادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دست بند پوشیدن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بر دیوار برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، باره بر دیوار قرار دادن. (از متن اللغه). باره برآوردن بر چیزی. (از اقرب الموارد) ، دیوار برآوردن بر گرد شهر. (از متن اللغه) (از المنجد). و رجوع به تسور و سوار و سور شود
تسوئه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد). عیب کردن کسی را و منسوب به بدی نمودن و بد گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن کسی را (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عیب کردن کسی را بر عملی و توبیخ کردن. (از المنجد) ، بدی کردن: ان اسأت فسؤی ٔ علی، یعنی اگر بد کنم بگو که بدکردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افساد. (المنجد). و رجوع به تسوئه و تسویه شود
تسوئه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد). عیب کردن کسی را و منسوب به بدی نمودن و بد گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب کردن کسی را (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). عیب کردن کسی را بر عملی و توبیخ کردن. (از المنجد) ، بدی کردن: ان اسأت فسؤی ْٔ علی، یعنی اگر بد کنم بگو که بدکردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افساد. (المنجد). و رجوع به تسوئه و تسویه شود