- تسریع
- شتابانیدن، سرعت کردن
معنی تسریع - جستجوی لغت در جدول جو
- تسریع
- شتاب کردن در کاری، شتافتن
- تسریع ((تَ))
- شتاب آوردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تباه شدن چشم
خپه کردن، هویدا کردن
بیان کردن شریعت
پاره پاره کردن
دزد خواندن دزد دانستن
شادمان کردن کسی را
سوراخ کردن، درز دوختن، روزه داری پیاپی
رها کردن، رهانیدن زن
موی بافتن
بار آهنگی آهنگین نوشتن با سجع سخن گفتن کلام موزون گفتن،جمع تسجیعات
هفت قسمت کردن چیزی
گل اندودن، چرب کردن تن
شنوانیدن، زشت گردندن، به نیکی یاد کردن از واژگان دو پهلو
شکافتن
قافیه آوردن در مصرع اول بیت
به بالا بر شدن، به نشیت فرو شدن
سرزنش کردن پیغاره سرزنش کردن ملامت کردن، سرزنش بیغاره، جمع تقریعات
باز داشتن
آشاماندن هفتاندن، فرو نشاندن خشم آشامیدن چشانیدن فرو خورانیدن،جمع تجریعات
سخت ملامت کردن، سرزنش کردن، سرکوفت دادن
سخن با سجع و قافیه گفتن، کلام موزون گفتن
برآمدن، سربلند ساختن، پراکندن، از هم جدا کردن
جرعه جرعه نوشانیدن آب و مانند آن، فروخورانیدن
رها کردن، یله کردن، گسیل کردن، رها کردن ستور برای چرا، طلاق دادن زن، گشودن و شانه زدن و فروهشتن موی
هفت تایی کردن، هفت بخش کردن، هفت رکن ساختن، هفت جزء کردن چیزی
در بدیع آوردن قافیه در مصراع اول ابیات غزل یا قصیده بعد از بیت اول مانند این شعر، برای مثال صبر کن ای دل که صبر، سیرت اهل صفاست / چارۀ عشق احتمال، شرط محبت وفاست ی مالک رد و قبول، هرچه کند پادشاست / گر بزند حاکم است، ور بنوازد رواست ی گرچه بخواند هنوز، دست جزع بر دعاست / ورچه براند هنوز، روی امید از قفاست (سعدی۲ - ۳۳۱)