نم گرفتن اوراق و چفسیدن بعض آن بر بعض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نم گرفتن برگهای درخت و نشستن بعض آنها بر بعض دیگر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) : سخّد ورق الشجر، بصیغه المجهول، ندی و رکب بعضه بعضاً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نم گرفتن اوراق و چفسیدن بعض آن بر بعض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نم گرفتن برگهای درخت و نشستن بعض آنها بر بعض دیگر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) : سُخِّدَ ورق الشجر، بصیغه المجهول، ندی و رکب بعضه بعضاً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
رام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (مجمل اللغه). مطیع و منقاد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). فرمانبردار کردن. (صراح اللغه). رام کردن و فرمانبردار کردن. (غیاث اللغات) ، کسی را کاری بی مزد تکلیف کردن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را بر کاری تکلیف کردن بی مزد. (مجمل اللغه). تکلیف کردن کاری را بی مزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی مزد کار فرمودن. (آنندراج) : و سخر لکم الشمس و القمر دائبین. (قرآن 3/14) (از اقرب الموارد)
رام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (آنندراج) (مجمل اللغه). مطیع و منقاد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). فرمانبردار کردن. (صراح اللغه). رام کردن و فرمانبردار کردن. (غیاث اللغات) ، کسی را کاری بی مزد تکلیف کردن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را بر کاری تکلیف کردن بی مزد. (مجمل اللغه). تکلیف کردن کاری را بی مزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی مزد کار فرمودن. (آنندراج) : و سخر لکم الشمس و القمر دائبین. (قرآن 3/14) (از اقرب الموارد)
عیب کردن، ضعیف شمردن و به ضعف نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و این لغت هذیلیه است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سست هسته بار آوردن خرمابن و صاحب باردانۀ سخت ناشده گردیدن و بار آوردن یا بیفگندن بار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
عیب کردن، ضعیف شمردن و به ضعف نسبت کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و این لغت هذیلیه است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سست هسته بار آوردن خرمابن و صاحب باردانۀ سخت ناشده گردیدن و بار آوردن یا بیفگندن بار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
گرم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). ضد تبرید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). گرم کردن که مقابل سرد کردن باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
گرم کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). ضد تبرید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). گرم کردن که مقابل سرد کردن باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
سجاده و جانماز را گویند و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). سجاده است که فارسی آن جای نماز است و این لغت چون غیرمشهور است در اشعار به مناسبت تشبیه، تسبیح خوانده اند و مرکز لام را با، تصور کرده اند. شمس فخر اصپهانی در لغت خود که معیار جمالی نام دارد با توبیخ و زرنیخ قافیه کرده... و اینکه در شعر خواجه حافظ خوانده اند: ’تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش’ مصحف شده چه تسبیح بمعنی سبحان الله گفتن است. چنانکه تکبیر، الله اکبر و تحمید، الحمدلله گفتن. و آنکه در این ایام به تسبیح مشهور شده سبحه به ضم سین است و سبحات به ضمتین جمع آن است و در قاموس گفته سبحه به ضم، مهره هاکه عدد تسبیح به آن گیرند و نماز نافله و ذکر حق تعالی و سبحات به ضمتین مواضع سجود و سبحات وجه الله انوارجلال حق تعالی... علی ای حال تسلیخ در اشعار خواجه نیز اصح و احسن است از تسبیح چنانکه گفته: ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار. قطع نظر از اینکه تسبیح بمعنی مشهور اطلاق بر آن مهره ها کرده صحیح نیست به حسب معنی نیز سجاده شیخ و خرقۀ رندشرابخوار عنان بر عنان روند، مناسبتر است و رب مشهور الاصل له و در این کتاب غلطهای مشهور بسیار ذکر شده و خواهد شد... و تسلیخ را تشلیخ نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج). سجاده و جانماز و تشلیخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشلیخ شود: تسلیخ چه می باید و سجاده چه باشد بر مرکب بیطاقت تن اینهمه بار است. عمعق. دلقت به چه کار آید و تسلیخ و مرقع خود را زعملهای نکوهیده بری دار. سعدی. ز بیم محتسب قهر تو نهد زهره بجای چنگ و دف و جام و مصحف و تسلیخ. شمس فخری (از انجمن آرا). ای اشهری، ای به فارسی شهره اندرخور صدهزار توبیخی با موی سفید و زردی گونه همچون گچ منتقش به زرنیخی در دست خسان چو سبحه گردانی در زیر مراثیان چو تسلیخی. (یکی از استادان سلف از انجمن آرا)
سجاده و جانماز را گویند و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). سجاده است که فارسی آن جای نماز است و این لغت چون غیرمشهور است در اشعار به مناسبت تشبیه، تسبیح خوانده اند و مرکز لام را با، تصور کرده اند. شمس فخر اصپهانی در لغت خود که معیار جمالی نام دارد با توبیخ و زرنیخ قافیه کرده... و اینکه در شعر خواجه حافظ خوانده اند: ’تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش’ مصحف شده چه تسبیح بمعنی سبحان الله گفتن است. چنانکه تکبیر، الله اکبر و تحمید، الحمدلله گفتن. و آنکه در این ایام به تسبیح مشهور شده سبحه به ضم سین است و سبحات به ضمتین جمع آن است و در قاموس گفته سبحه به ضم، مهره هاکه عدد تسبیح به آن گیرند و نماز نافله و ذکر حق تعالی و سبحات به ضمتین مواضع سجود و سبحات وجه الله انوارجلال حق تعالی... علی ای حال تسلیخ در اشعار خواجه نیز اصح و احسن است از تسبیح چنانکه گفته: ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار. قطع نظر از اینکه تسبیح بمعنی مشهور اطلاق بر آن مهره ها کرده صحیح نیست به حسب معنی نیز سجاده شیخ و خرقۀ رندشرابخوار عنان بر عنان روند، مناسبتر است و رب مشهور الاصل له و در این کتاب غلطهای مشهور بسیار ذکر شده و خواهد شد... و تسلیخ را تشلیخ نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج). سجاده و جانماز و تشلیخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشلیخ شود: تسلیخ چه می باید و سجاده چه باشد بر مرکب بیطاقت تن اینهمه بار است. عمعق. دلقت به چه کار آید و تسلیخ و مرقع خود را زعملهای نکوهیده بری دار. سعدی. ز بیم محتسب قهر تو نهد زهره بجای چنگ و دف و جام و مصحف و تسلیخ. شمس فخری (از انجمن آرا). ای اشهری، ای به فارسی شهره اندرخور صدهزار توبیخی با موی سفید و زردی گونه همچون گچ منتقش به زرنیخی در دست خسان چو سبحه گردانی در زیر مراثیان چو تسلیخی. (یکی از استادان سلف از انجمن آرا)