جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با تسلیخ

تسلیخ

تسلیخ
سجاده و جانماز را گویند و به این معنی با شین نقطه دار هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). سجاده است که فارسی آن جای نماز است و این لغت چون غیرمشهور است در اشعار به مناسبت تشبیه، تسبیح خوانده اند و مرکز لام را با، تصور کرده اند. شمس فخر اصپهانی در لغت خود که معیار جمالی نام دارد با توبیخ و زرنیخ قافیه کرده... و اینکه در شعر خواجه حافظ خوانده اند: ’تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش’ مصحف شده چه تسبیح بمعنی سبحان الله گفتن است. چنانکه تکبیر، الله اکبر و تحمید، الحمدلله گفتن. و آنکه در این ایام به تسبیح مشهور شده سبحه به ضم سین است و سبحات به ضمتین جمع آن است و در قاموس گفته سبحه به ضم، مهره هاکه عدد تسبیح به آن گیرند و نماز نافله و ذکر حق تعالی و سبحات به ضمتین مواضع سجود و سبحات وجه الله انوارجلال حق تعالی... علی ای حال تسلیخ در اشعار خواجه نیز اصح و احسن است از تسبیح چنانکه گفته:
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقۀ رند شرابخوار.
قطع نظر از اینکه تسبیح بمعنی مشهور اطلاق بر آن مهره ها کرده صحیح نیست به حسب معنی نیز سجاده شیخ و خرقۀ رندشرابخوار عنان بر عنان روند، مناسبتر است و رب مشهور الاصل له و در این کتاب غلطهای مشهور بسیار ذکر شده و خواهد شد... و تسلیخ را تشلیخ نیز گفته اند... (انجمن آرا) (آنندراج). سجاده و جانماز و تشلیخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشلیخ شود:
تسلیخ چه می باید و سجاده چه باشد
بر مرکب بیطاقت تن اینهمه بار است.
عمعق.
دلقت به چه کار آید و تسلیخ و مرقع
خود را زعملهای نکوهیده بری دار.
سعدی.
ز بیم محتسب قهر تو نهد زهره
بجای چنگ و دف و جام و مصحف و تسلیخ.
شمس فخری (از انجمن آرا).
ای اشهری، ای به فارسی شهره
اندرخور صدهزار توبیخی
با موی سفید و زردی گونه
همچون گچ منتقش به زرنیخی
در دست خسان چو سبحه گردانی
در زیر مراثیان چو تسلیخی.
(یکی از استادان سلف از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

تسلیخ

تسلیخ
پوست کندن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پوست باز کردن. (از متن اللغه) (از المنجد) : سلخ الجرب الجلد، قشره. (متن اللغه). سلخ الحر جلده فانسلخ، کشطه. (المنجد). و رجوع به انسلاخ شود
لغت نامه دهخدا