جدول جو
جدول جو

معنی تسبخ - جستجوی لغت در جدول جو

تسبخ
(اِ)
بیارمیدن گرما و سست و ضعیف گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). بیارمیدن و سست و ضعیف گردیدن گرما و خشم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسبب
تصویر تسبب
سبب شدن، سبب جستن، طلب اسباب کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ سَبْ بِ)
حرارت که بیارامد و سست و ضعیف شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرمای آرمیده و فرونشسته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسبخ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَءْ ئی)
دور شدن. (منتهی الارب). تباعد. (اقرب الموارد) ، خواب سخت. (منتهی الارب). سخت خوابیدن. (اقرب الموارد) ، فراغ. (منتهی الارب). فارغ بودن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
سه فرسخ میانۀجنوب و مشرق کنگان است. (فارسنامۀ ناصری ص 261)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
نمک را گویند مطلقاً خواه در آدم باشد و خواه در طعام. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت. جلگه و معتدل و مرطوب و 1042تن سکنه دارد و از نهر خمام که منشعب از سفید رود است آبیاری می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبب قرار دادن. تسبب الیه، جعله الیه سبباً. (از متن اللغه). سبب شدن: تسبب بالامر، کان سبیاً له . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، زحمت کشیدن (ناظم الاطباء) ، خواستن اسباب. (ازاقرب الموارد) (از المنجد) ، توسل: تسبب به الیه، توسّل. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گلیم سیاه پوشیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : کالحبشی التف او تسبجا. (عجاج اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ / بَ)
دامن خود که بر زره نشیند. (منتهی الارب). آنچه که خود بدان با زره متصل می شود و موجب پوشیدن گردن گردد. (از المنجد). ج، تسابغ. (اقرب الموارد). و رجوع به تسبغه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سبک گردانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آرام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، واچیدن پنبه. (تاج المصادر بیهقی). واخیدن پشم و پنبه. (زوزنی). پیچیدن پنبه و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیچیدن پنبه بعد از کمان زدن برای رشتن. (از متن اللغه). تنفیش و توسیع پنبه. (از اقرب الموارد). تنفیش پنبه. (از المنجد) ، سبک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : ’اللهم سبخ عنی الحمی والشده اوالاذی، ای اکشفه عنی و خففه و اما قوله ’فسبخ علیک الهم ّ’، فعلی فیه بمعنی عن. (اقرب الموارد) ، بیارمیدن رگ از درد و جست (ضربان) دردگین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آرمیدن رگ. (از المنجد) : سمع اعرابی یقول: ’الحمدللّه علی تسبیخ العرق و اساغهالریق’. (اقرب الموارد) ، بیارمیدن و سست گردیدن گرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آرمیدن و سست شدن گرما و غضب و جز آنها. (از متن اللغه). سست شدن گرما. (تاج المصادر بیهقی) ، نیک خفتن. (تاج المصادر بیهقی). در خواب سنگین و طولانی شدن. (از متن اللغه). بخواب سنگین خفتن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فارغ بودن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تباعد در زمین. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
در گل و لای افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). در گل افتادن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
خراشیده شدن پوست از بیماری و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انسلاخ. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به انسلاخ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَنْ نی)
بمشک آلودن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم و فروهشته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : مشی حتی تربخ، ای استرخی ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءِ نَ)
سبخ زمین، بایر بودن آن. آباد نبودن زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلبخ
تصویر تلبخ
مشک آلایی (مشک از سنسکریت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلخ
تصویر تسلخ
پوسته پوسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبخ
تصویر سبخ
خواب ژرف، دور شدن، تن آسانی شوره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوخ
تصویر تسوخ
در گل افتادن در لای فرو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبب
تصویر تسبب
سبب سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیخ
تصویر تسبیخ
سبک گرداندن، آراماندن آرام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبب
تصویر تسبب
((تَ سَ بُّ))
سبب شدن، سبب جستن، راه جستن، زحمت کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تسبیح، رقابت، چشم هم چشمی
فرهنگ گویش مازندرانی