جدول جو
جدول جو

معنی تساوق - جستجوی لغت در جدول جو

تساوق
(اِ صِ)
پی همدیگر شدن شتران و رام گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). تتابع و تقاود شتران. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، انبوهی نمودن اغنام در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تسوق
تصویر تسوق
بازار جستن و خرید و فروش کردن، بازارگرمی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسابق
تصویر تسابق
بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
با هم برابر شدن، همانند شدن، برابری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وِ)
شتران که پی همدیگر شوند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). شتران به یکدیگر رام گردیده و رام ومجتمع گشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساوق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
ملازم. مقارن: صلواتی که امداد آن با زمان مساوق و همعنان باشد. (تجارب السلف). و رجوع به مساوقه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
بر یکدیگر پیشی گرفتن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از دهار) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : اصناف خلایق به خدمت او تسابق و تسارع نمودند. (جهانگشای جوینی) ، تناضل در تیراندازی. (از متن اللغه) ، گرو بستن در اسب دوانی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
ظاهر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خود را بلند نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِصِ)
چسبیدن در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سوده شدن بعض استخوانهای دابه به بعض دیگر از لاغری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بد رفتن از ناتوانی، نرم و سست رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن به رفتاری ضعیف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تسروک. (اقرب الموارد). تمایل در رفتار از ضعف و لاغری. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
بها کردن متاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گفتگو کردن فروشنده و خریدار در بهای کالا و بحد متوسط توافق کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
همدیگر مانند شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تماثل. (متن اللغه) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، مستوی و برابر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برابر شدن دو چیز. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع بمساوات شود.
- تساوی الطرفین، برابر شدن دو طرف. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
درم نبهرۀ مغشوش و قلب. (ناظم الاطباء). پول قلب باروکشی از نقره. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ مِ)
همدیگر فراگرفتن نیزه ها را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تناول نیزه ها. (المنجد) (از اقرب الموارد) ، چشیدن چیزی. (المنجد). چشیدن متاع را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
بازار جستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خرید و فروخت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خرید و فروش کردن قوم. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خود را بازاری نمودن به خرید و فروخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : و ممکن است این سخن... در معرض تسوق پیش ضمایر آید. (کلیله چ مینوی ص 17). واگر این بنده، کتاب از تازی به پارسی برد بدان تسوقی نمی جوید. (کلیله ایضاً ص 421) ، خریدن کالا از بازار. (از متن اللغه). و رجوع به سوق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسابق
تصویر تسابق
بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
برابر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوق
تصویر تسوق
بازار جستن بازار جست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاوق
تصویر تاوق
باز ایستادن از کاری باز ایست کار ایست باز ایستادن از کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسابق
تصویر تسابق
((تَ بُ))
پیشی گرفتن بر یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
((تَ))
برابر شدن با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسوق
تصویر تسوق
((تَ سَ وُّ))
بازاریابی کردن، بازارگرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
همچندی، برابری
فرهنگ واژه فارسی سره
برابری، تعادل، مساوات، مساوقت، هم سنگی
متضاد: نابرابری، هموزنی، برابر بودن، برابر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد