جدول جو
جدول جو

معنی تسالم - جستجوی لغت در جدول جو

تسالم
با هم صلح کردن، با هم آشتی کردن
تصویری از تسالم
تصویر تسالم
فرهنگ فارسی عمید
تسالم
(اِ صِ)
با یکدیگر صلح کردن. (زوزنی) (از منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). توافق. (المنجد). تصالح. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) : تسالما، تصالحا. ’هو لایتسالم خیلاه’، او سخن راست نمیگوید که شنیده شود از وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، باهم رفتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و اذا تسالمت الخیل تسایرت لایهیج بعضها بعضاً. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تسالم
با یکدیگر طلح کردن
تصویری از تسالم
تصویر تسالم
فرهنگ لغت هوشیار
تسالم
((تَ لُ))
صلح کردن، با هم سازش کردن
تصویری از تسالم
تصویر تسالم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سالم
تصویر سالم
(پسرانه)
فاقد بیماری، بدون عیب یا خرابی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تالم
تصویر تالم
دردمند شدن، آزرده شدن، دردناک شدن، دردمندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسلم
تصویر تسلم
پذیرفتن، چیزی را دریافت کردن، اسلام آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
سازگار، هماهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(بَدد)
بهم دانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دانستن. یقال: تعالمه الجمیع، یعنی دانستند آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
نعت فاعلی از مصدر مسالمه. صلح کننده و آشتی کننده با کسی. رجوع به مسالمه و مسالمت شود، معاهد. عهدی. کافری که با مسلمانان پیمان دارد. آن کافر که قوم او با مسلمانان عهد دارند. خلاف حربی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
روان شدن اشک. (المنجد). تسجیم. (متن اللغه). اسجام. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
تخالس. رجوع به تخالس در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
همدیگر شوی دو خواهر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (متن اللغه). به زنی گرفتن مردی خواهرزن دیگری را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به سلفان شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
از نواحی شمال یونان است. از طرف شمال به اولیمپ و از مغرب به پند و از جنوب به کوه اوتا و از مشرق به اوسا و په لیون محدود است. شهرهای اصلی این ناحیه عبارتند از ولو و لاریسا. این سرزمین را تسالیا نیز نامند و در حدود پنجاه هزار تن از سکنۀ آن مسلمانند ناحیۀ بسیار آبادان و پرمحصول است و عمده محصولات آنجا زیتون و توتون و غله است. در دشتهای سرسبز این سرزمین پرورش مواشی بسیار رایج است. درسال 1460 میلادی بتصرف ترکهای عثمانی درآمد و سپس بر طبق قرارداد برلن به دولت یونان واگذار گردید. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 667، 704، 747، 752، 753، 767، 768، 769، 774، 000 و ج 2 ص 1190، 1193، 1200، 1222، 1225، 1231، 1247، 1260، 000 و ج 3 ص 1978، 2027، 2032، 2049، 2163 000 و تمدن قدیم فوستل دوکلانژ و فرهنگ ایران باستان ص 236 و 275 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
بها کردن متاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گفتگو کردن فروشنده و خریدار در بهای کالا و بحد متوسط توافق کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قرعه زدن. (زوزنی). با یکدیگر قرعه زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقارع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، تقسیم کردن چیزی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مظلومی نمودن بی مظلومی. (زوزنی) (یادداشت مرحوم دهخدا) ، همدیگر را ستم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شاخ زدن بزها یکدیگر را از نشاط: وجدنا ارضاً تظالم مغراها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَغْ غُ)
با هم سخن گفتن بعد مهاجرت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با هم سخن گفتن بعد از بریدن از یکدیگر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حلم نمودن بی حلم. (زوزنی) (آنندراج). حلم نمودن از خود که نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). خواب جعل کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ)
جمع واژۀ تحلمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تحلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
ناحیه ایست در گیلان از بلوکات طوالش. حدّ شمالی آن گرگانرود، حد جنوبی طالش دولاب، حد شرقی بحر خزر و حد غربی خلخال. و آن در کنار راه رشت به آستارا میان امیرمحله و کیکاربیشه در 94500 گزی رشت است. طول این ناحیه 35 هزارگز و عرض 11 هزارگز است و آن ناحیه ایست کوهستانی. مرکز آن دیگه سرا و جمعیت در حدود 1200 خانوار است. عده قراء 22، مساحت 9 فرسنگ، مرکز آلالان
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
همدیگر صلح کننده. (آنندراج). با همدیگر صلح کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسالم شود
لغت نامه دهخدا
دردناک شدن دردیافت ویدا درد یافتن اندوهگین شدن دردمندی نمودن، اندوهناکی اندوهگنی، جمع تالمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسلم
تصویر تسلم
پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسال
تصویر تسال
یکدیگر را پرسیدن و از یکدیگر خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالم
تصویر سالم
بی گزند و درست، بی عیب، صحیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
آشتی کننده آرامشجوی آشتی کننده با دیگری صلح کننده با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تظالم
تصویر تظالم
همستمی به هم ستمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعالم
تصویر تعالم
با هم دانی با هم چیزی را دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساهم
تصویر تساهم
هم پشکی با هم پشک انداختن (پشک قرعه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکالم
تصویر تکالم
همسخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسالم
تصویر متسالم
((مُ تَ لِ))
آشتی کننده با دیگری، صلح کننده با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالم
تصویر تالم
دردناک، اندوه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالم
تصویر سالم
تندرست
فرهنگ واژه فارسی سره
نوک، منقار پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی