جدول جو
جدول جو

معنی تسابی - جستجوی لغت در جدول جو

تسابی(اِ شِ)
بندی کردن بعضی مر بعضی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسیر کردن بعض قوم مر بعضی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد) ، دل بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسیر کردن کسی با محبت (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسابی
تصویر حسابی
مربوط به حساب،
کنایه از راست، درست مثلاً حرف حسابی،
بی عیب و نقص، بی کم و کاست مثلاً شغل حسابی،
کنایه از متشخص مثلاً آدم حسابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسابق
تصویر تسابق
بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
با هم برابر شدن، همانند شدن، برابری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصابی
تصویر تصابی
کودکی کردن، کارهای کودکانه کردن، به لهو و لعب پرداختن، عشق ورزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جمع واژۀ تسبیح. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تسبیح شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
از نواحی شمال یونان است. از طرف شمال به اولیمپ و از مغرب به پند و از جنوب به کوه اوتا و از مشرق به اوسا و په لیون محدود است. شهرهای اصلی این ناحیه عبارتند از ولو و لاریسا. این سرزمین را تسالیا نیز نامند و در حدود پنجاه هزار تن از سکنۀ آن مسلمانند ناحیۀ بسیار آبادان و پرمحصول است و عمده محصولات آنجا زیتون و توتون و غله است. در دشتهای سرسبز این سرزمین پرورش مواشی بسیار رایج است. درسال 1460 میلادی بتصرف ترکهای عثمانی درآمد و سپس بر طبق قرارداد برلن به دولت یونان واگذار گردید. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 667، 704، 747، 752، 753، 767، 768، 769، 774، 000 و ج 2 ص 1190، 1193، 1200، 1222، 1225، 1231، 1247، 1260، 000 و ج 3 ص 1978، 2027، 2032، 2049، 2163 000 و تمدن قدیم فوستل دوکلانژ و فرهنگ ایران باستان ص 236 و 275 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
با یکدیگر نورد کردن به بزرگی. (زوزنی). با هم نبرد کردن ببزرگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفاخر. (المنجد). تباری. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، یکدیگر را به اسم خواندن. (از متن اللغه) ، برنشستن: تساموا علی الخیل، رکبوا. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برآمدن و بلند گردیدن مرد. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
همدیگر مانند شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تماثل. (متن اللغه) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، مستوی و برابر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برابر شدن دو چیز. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع بمساوات شود.
- تساوی الطرفین، برابر شدن دو طرف. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فریب دادن کسی را و مقتول ساختن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کردن بسوی کودکی و بازی و لهو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، امردپرستی. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذ از تازی، امردپرستی و بچه بازی. (ناظم الاطباء) ، عشق ورزیدن. عشق بازی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر، نه یارای گفتار. چندان که ملامت دیدی و غرامت کشیدی، ترک تصابی نگفتی. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
محمد بن ابی الهیثم. محدث است. (منتهی الارب). ابوبکر بن ابی الهیثم محمد بن عبدالصمد ترابی. ابن ماکولا گوید وی ابوبکر محمد بن ابی الهیثم عبدالصمد الترابی المروزی است. از ابومجد عبدالله بن احمد بن حمویه السرخسی روایت کند و از او حسین بن مجدالفراء البغوی و ابوالمظفر سمعانی که هر دو تن شافعی اند و جز آن دو روایت دارند. وی در ماه رمضان 463 هجری قمری در سن 96سالگی درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
در زمان بنی امیه دوستداران حضرت علی بن ابیطالب را ترابی می گفتند. (اللباب فی تهذیب الانساب ص 171)
جمعی در مرو به این نسبت انتساب کنند وبداد و ستد حبوبات اشتغال دارند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ حَ)
غفلت ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغافل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
منسوب به حساب. فرد کامل. هر چیز که قدر و شانی داشته باشد. (آنندراج) : آدم حسابی. زن حسابی. نجار حسابی. طبیب حسابی:
حسن تو حسابی شده مه در چه حسابست
خورشید ز رشک تو چنین در تب و تابست.
ظهوری (از آنندراج).
- حرف حسابی، گفتاری معقول. سخنی منطقی. مدلل. درست. مقابل ناحسابی: حرف حسابی جواب ندارد.
- مرد حسابی، مرد کامل. مرد معقول. مرد تمام.
، مربوط به محاسبات: هرگونه بازیافت و دقت حسابی که داشته باشد مشارالیه به عمل می آورد. (تذکرهالملوک ص 45). در آخر سال اسناد حسابی در دست داشته. (تذکرهالملوک ص 45). دو روز دیگر از روزهای هفته در خانه خود به دعواهای حسابی عرفی میرسد. (تذکرهالملولک ص 13)
لغت نامه دهخدا
(اَ بی ی)
جمع واژۀ اسباءه.
- اسابی الدماء، راههای خون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ ی ی)
کامل کننده عدد نه را. (ناظم الاطباء). دارای نه تایی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : التساعی ذوالتسعه من کل شی ٔ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ شِ)
بر یکدیگر پیشی گرفتن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از دهار) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : اصناف خلایق به خدمت او تسابق و تسارع نمودند. (جهانگشای جوینی) ، تناضل در تیراندازی. (از متن اللغه) ، گرو بستن در اسب دوانی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ)
جمع واژۀ تسبغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به تسبغ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکدیگر را شراب دادن. (زوزنی). یکدیگر را آب و جز آن دادن. (مجمل اللغه). یکدیگررا آب خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
بقلۀ یهودیه. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 99)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تکبر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، نوعی از رفتار آهسته با تکبر و ناز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : یقال هو یتزابی، ای یمشی فی تمدد و بطء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغابی
تصویر تغابی
فرو گذاشت فرناسیدن (فرناس غافل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسابق
تصویر تسابق
بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساقی
تصویر تساقی
آب نوشاندن، می نوشاندن می گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
برابر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصابی
تصویر تصابی
کودکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترابی
تصویر ترابی
رستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزابی
تصویر تزابی
تکبر کردن، نوعی رفتار آهسته با تکبر و ناز
فرهنگ لغت هوشیار
همار دار، شمارگر، درست، والا ارزشمند منسوب و مربوط به حساب، عالم بعلم حساب حسابدان، درست صحیح (کاری حسابی کرده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسابق
تصویر تسابق
((تَ بُ))
پیشی گرفتن بر یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسابی
تصویر حسابی
منسوب به حساب، دارای نظام و اصول درست، به طور کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
((تَ))
برابر شدن با هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصابی
تصویر تصابی
((تَ))
عشق بازی، هوس رانی، کارهای کودکانه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تساوی
تصویر تساوی
همچندی، برابری
فرهنگ واژه فارسی سره
برابری، تعادل، مساوات، مساوقت، هم سنگی
متضاد: نابرابری، هموزنی، برابر بودن، برابر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد