جدول جو
جدول جو

معنی تزاو - جستجوی لغت در جدول جو

تزاو
(تَ)
نام مبارزی بوده تورانی داماد افراسیاب و گیو او را زنده گرفت و به انتقام برادرش بقتل آورد و با زای فارسی هم آمده است. (برهان). نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بوده و گیو او را زنده بکمند گرفته و بخون برادرش بهرام به قتل رسانید و آن با زای فارسی نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). مبارزی تورانی که داماد افراسیاب بود. (ناظم الاطباء) :
چنین گفت باگیو جنگی تزاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو.
فردوسی (از انجمن آرا).
و رجوع به تژاو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تژاو
تصویر تژاو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی داماد افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تکاو
تصویر تکاو
تکاب، آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
جفت و قرین شدن با هم، ازدواج کردن، زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
عنوان پادشاهان سابق روسیه که تا انقلاب اکتبر در آن کشور سلطنت می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بر وزن و معنی تگاب است که زمین پست پرآب و علف، ظرفی که به عربی قیف میگویند، جنگ و خصومت، پرده ای از موسیقی. (برهان). به همه معانی رجوع به تکاو و تگاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر وزن و معنی تکاب است که زمین آب کند و دورۀ کوه و زمینی که در آن بعضی جاها آب ایستاده و بعضی جاها روان و بعضی جاها خشک و بعضی سبز باشد. (برهان). همان تکاب است. (از شرفنامۀ منیری). تبدیل تکاب است و به همان معنی آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). زمین آب کند و مجرایی که سیل کنده باشد و زمین ناهموار که بعضی جای آن را آب فروگرفته باشد و بعضی جای خشک بود. (ناظم الاطباء). از تک +آو (آب) =تکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به تکاب و تگاب و تگاو شود، نیز نام آهنگی است. (حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی پرده ای است از موسیقی که پردۀ تکاو گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
وقت سحر گه چکاو خوش بزند در تکاو
ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد.
منوچهری.
رجوع به تگاب و تگاو شود، رشیدی بمعنی قحفی که در ته آن لوله باشد سوراخدار و آن را بر دهن شیشه گذاشته گلاب و شراب در آن ریزند تا شیشه پر شود، دراین صورت شعر سوزنی که در هجو گفته مناسب است:
خری سبوی سری دوره گوش و خم پهلو
کمانه پشت و کدو گردنی تکاو گلو.
(انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
روستایی است از ولایت گنجه، چنانکه حکیم سنائی گفته:
داشت زالی به روستای تکاو
مهستی نام دختری و سه گاو.
(انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به تگاو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنگ تکاو، در فارس، در حوالی بهبهان تنگی است که آنرا تنگ تکاو گویند و مومیایی که از آنجا بدست آید بهترین مومیایی است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ وِ)
رودی در شمال آلمان که از لوبک می گذرد و وارد دریای بالتیک می شود و 112هزار گز طول دارد
لغت نامه دهخدا
نام یکی از حروف یونانی (حرف تاء) است، (ابن الندیم)، رجوع به ’طائو’ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی تراوش است که از تراویدن و ترشح کردن باشد. (برهان). ترشح و تراوش. (ناظم الاطباء). رجوع به تراوش و تراویدن و تراب شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
تسار. کلمه روسی مشتق از سزار لاتینی. عنوان امپراتوران روسیه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام یکی از پهلوانان تورانی است که داماد افراسیاب بود و او بر دو گروه پادشاهی داشته و گیو او را زنده به کمند گرفت وبه انتقام برادر خویش بهرام به قتل رسانید. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀمنیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزاو:
چنین گفت با گیو جنگی تژاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو.
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 760).
همی کرد خواهش مر او را تژاو
همی خواست از کشتن خویش تاو.
فردوسی.
که تاج تژاو آورد پیش من
و یا پیش این نامدار انجمن.
فردوسی.
و رجوع به تزاو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذخیره و آذوقه و تزقو. (ناظم الاطباء). بلوشه در شرح لغات و اصطلاحات جامعالتواریخ رشیدی این کلمه را معرب توسخوی مغولی و بمعنی نزل آورده است. رجوع به توضیحات بلوشه درج 2 ص 27 جامعالتواریخ رشیدی و ترغو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ رْوْ)
تذرو و قرقاول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُوْ)
شنجرف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سمعانی در الانساب چنین ضبط کرده و قریه ای از داروم غزه شام دانسته، ولی یاقوت در معجم البلدان تخاوه آورده است. رجوع به تخاوه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
با یکدیگر جفت شدن. (زوزنی). با یکدیگر جفت کردن. (دهار). جفت و قرین شدن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تشابه سخن بیکدیگر در سجع و وزن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
یکدیگر را زیارت کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برگشتن از چیزی و مایل شدن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). میل کردن و انحراف نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
بازی کردن کودکان ببازی مخصوص. (ناظم الاطباء). آمدن یکی از کودکان است بپایۀ دکان و گذاشتن دست خود بر تیزی آن و گستردن بدن خویش را و چرخیدن درهوا، تا بجای نخستین بازگردد و آن تمرینی است ورزشی. (از اقرب الموارد). ممارست کردن در پاره ای از حرکات بدنی برای تمرین اعضا و چابک گشتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
اشتغال نمودن در کاری و با هم واکوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعالج قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تعالج و تحاول. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
با یکدیگر جفت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
زمین آبکند، دره (میان دو کوه)، زمینی که در آن بعضی جا آب فرو رود و از جای دیگر برآید و بعضی جا خشک باشد و در بعضی جاآب ایستاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
پیاله ایست از نقره و جز آن که در ته وی لوله ای نصب کنند و باآن شراب و گلاب و امثال آن در شیشه ریزند قیف، پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزغو
تصویر تزغو
دخیره و آذوقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزار
تصویر تزار
روسی بر نام شاهان روسستان عنوان پادشاهان روسیه قیصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاک
تصویر تزاک
شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزاو
تصویر جزاو
غیر او، باستثنای او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاول
تصویر تزاول
با همکوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاور
تصویر تزاور
یکدیگر را زیارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزار
تصویر تزار
((تِ))
عنوان پادشاهان گذشته روسیه، قیصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزاوج
تصویر تزاوج
((تَ وُ))
با هم جفت و قرین شدن، زناشویی، تزوج
فرهنگ فارسی معین
امپراطور روس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تار عنکبوت
فرهنگ گویش مازندرانی