جدول جو
جدول جو

معنی تزاجر - جستجوی لغت در جدول جو

تزاجر
(اِ)
زجر کردن بعضی مر بعضی را از منکر. (ناظم الاطباء). بازداشتن بعضی مر بعضی را از منکر. (از اقرب الموارد). بازداشتن گروهی مر گروهی را از شر. (از المنجد) ، یکدیگر را به هیجان آوردن لشکریان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تزاجر
زجر کردن
تصویری از تزاجر
تصویر تزاجر
فرهنگ لغت هوشیار
تزاجر
((تَ جُ))
همدیگر را از انجام کاری نهی کردن
تصویری از تزاجر
تصویر تزاجر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاجر
تصویر تاجر
بازرگان، بازارگان
فرهنگ فارسی عمید
عنوان پادشاهان سابق روسیه که تا انقلاب اکتبر در آن کشور سلطنت می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاجر
تصویر زاجر
منع کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشاجر
تصویر تشاجر
مشاجره کردن، با هم نزاع کردن، با یکدیگر خلاف و کشمکش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ سِ)
غریدن شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، آواز برآوردن یا آنکه در آواز خشونت و درشتی داشتن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
اندوهناک نمودن خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بانگ کردن شیر و غریدن. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد). بانگ کردن و غریدن شتر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزآر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
یکدیگر را زیارت کردن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برگشتن از چیزی و مایل شدن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). میل کردن و انحراف نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
از یکدیگر ببریدن. (زوزنی). از همدیگر بریدن و جدائی کردن. و فی الحدیث: ماتهاجر مؤمنان فوق ثلثه ایام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تقاطع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از ’ی ج ر’، مثل تیاسر از یسر، تیاجر از، عدول از. بازگشتن. برگشتن از. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ سِ)
از زنگار کلمه فارسی. زنگار گرفتن. زنگ زدن. زنگاری شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و اذا رش علیه الخل تزنجر. (ابن البیطار ج 1 ص 145 شش سطر بآخر مانده). و هو (ای النحاس) یتزنجربالخل و الروسختج المحرق منه بالایقال اوفی اتون الزجاج. (الجماهر فی الجواهر للبیرونی یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با یکدیگر خلاف کردن. (زوزنی) (دهار). منازعت و خلاف کردن دو گروه با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزاع کردن دو کس با هم. (آنندراج) (از متن اللغه). تخالف و تنازع قوم. بیکدیگر درآمدن آنان در نزاع بمانند اشتباک درختان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بر یکدیگر نیزه زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از دهار) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، چریدن ستور تمام گیاه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به خوزدن رسیدن درخت. (منتهی الارب) ، درآمدن چیزی در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جِ)
جمع واژۀ تاجره. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تاجر و تاجره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاجر
تصویر زاجر
منع کننده، باز دارنده از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
بازرگان، سوداگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزار
تصویر تزار
روسی بر نام شاهان روسستان عنوان پادشاهان روسیه قیصر
فرهنگ لغت هوشیار
هم ستیزی هم تاشگی با هم نزاع کردن با همس ستیزیدن مشاجره کردن، کشمکش مشاجره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاور
تصویر تزاور
یکدیگر را زیارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاجر
تصویر تهاجر
با همدیگر بریدن و جدائی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضاجر
تصویر تضاجر
اندوهناک نمودن خود را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشاجر
تصویر تشاجر
((تَ جُ))
با هم نزاع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
((جِ))
بازرگان. سوداگر، جمع تجار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزار
تصویر تزار
((تِ))
عنوان پادشاهان گذشته روسیه، قیصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاجر
تصویر زاجر
((جِ))
منع کننده، بازدارنده، بانگ زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
بازرگان، سوداگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
Merchant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
торговец
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
Händler
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
торговець
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
kupiec
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
商人
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاجر
تصویر تاجر
comerciante
دیکشنری فارسی به پرتغالی