جدول جو
جدول جو

معنی ترچین - جستجوی لغت در جدول جو

ترچین
ته چین –پلوی ته چین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترقین
تصویر ترقین
زینت دادن کتاب با رنگ های زیبا، نزدیک به هم نوشتن سطرهای کتاب، نقطه و اعراب گذاشتن بر کلمات، خط کشیدن بر بعضی از ارقام دفتر حساب که معلوم شود آن رقم به حساب آمده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرچین
تصویر سرچین
میوه یا چیز دیگر که آن را با دست چیده و انتخاب کرده باشند، میوۀ خوب و مرغوب که روی سبد و ظرف میوه بچینند، هر چیز برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربست، خاربند، خارچین، فلغند، کپر، چپر، برای مثال تا نگار من ز سنبل بر سمن پرچین نهاد / داغ حسرت بر دل صورت گران چین نهاد (امیرمعزی - ۱۶۲)
پرچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک، برای مثال آب رویم رفت و زیر آب چشم / روی چون آب است پرچین ای دریغ (خاقانی - ۷۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
کارگر موقت که درمزارع گیرند برای درو کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
آرامیده گردانیدن. (آنندراج) ، تعظیم و تفخیم. (از متن اللغه). باوقار گردانیدن و محجوب نمودن و قابل احترام کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازداشتن ستور را در منزل بر علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازداشتن ستور را در خانه جهت علف. (ناظم الاطباء). بازداشتن ستور از علف و نفرستادن آن به چراگاه. (از شرح قاموس ترکی). بازداشتن چهارپا را از علف. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تِ رِ)
قضائی است میان قره طاغ و دالماسی. زمینهای آن سنگستان است و 2000 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نیک باریدن باران و تر کردن زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج). شدد للمبالغه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زینه و پایۀ نردبان. (برهان) (آنندراج). پایه. پله، یا نام شتری بوده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پیه آکندن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چیره شدن به شناخت چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رصن لی هذا النجر، ای حققه. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
پرشکن. پرشکنج. پرآژنگ. پرنورد. پرژنگ. پرماز. (منوچهری). پرکیس. پرانجوغ. پرانجوخ. پرکوس. پرپیچ. پرپیچ و تاب. پیر شده. صاحب چین بسیار:
روی ترکان هست نازیبا و گست
زرد و پرچین چون ترنج آبخست.
فرقدی.
سوی حجرۀ خویش رفت آرزوی
ز مهمان بیگانه پرچین بروی.
فردوسی.
ببینی بروهای پرچین من
فدای تو دارم جهان بین من.
فردوسی.
همه زرد گشتند و پرچین بروی
کسی جنگ دیوان نکرد آرزوی.
فردوسی.
همه دل پر از کین و پرچین برو
بجز جنگشان نیست چیز آرزو.
فردوسی.
بپیچید رستم ز گفتار اوی
بروهاش پرچین شد و زرد روی.
فردوسی.
شبگیر نبینی که خجسته به چه درد است
گوئی دو رخان زرد و برو پرچین کرده ست.
منوچهری.
پرچین شود ز درد رخ بی دین
چون گرد خود کنی تو زدین پرچین.
ناصرخسرو.
زلف پرچینش بسی فتنه و بیدادی کرد
چون خط آید بکم از زلف پر از چین نکند.
سوزنی.
ز بیم ضربت صمصام آبدار ورا
رخ مخالف شه چون زره شود پرچین.
سوزنی.
دهش کان ز ابروی پرچین دهند
بود زهر اگر شهد شیرین دهند.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دیوارگونه ای که از ترکه یا نی و برگ و علف بر گرد باغ و مزرعه کنند. خار و شاخ درخت که بر سر دیوارهای باغ نهند حراست آنرا. چوبهای سرتیز و خاری که بر سر دیوارها نصب کنند. حصاری باشد که از خار و خلاشه و شاخ درختان بر دور باغ و فالیز و کشت زار سازندو چوبهای سرتیز و خاری را نیز گویند که بر سر دیوارها نصب کنند. (برهان). وشیع. چپر. خاربست. کپر: پرچین خانه و باغ، فلغند. (صحاح الفرس). الخزّ، پرچین بر دیوار نهادن. (تاج المصادر بیهقی) :
سپاه و سلیح است دیوار او
بپرچینش بر نیزه ها خار او.
فردوسی.
سرای خویش را فرمود (شاه) پرچین
حصار آهنین و بند روئین.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
رخ مه ز گرد ابر پر چین گرفت
سر باره از نیزه پرچین گرفت.
اسدی.
یاری ندهد ترا بر این دیو
جز طاعت و حب آل یاسین
گرد دل خود ز دوستیشان
بر دیو حصار ساز وپرچین.
ناصرخسرو.
پرمیوه دار باشند درهای او حکیمان
دیوار او ز حکمت و ز ذوالفقار پرچین.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 373).
پرچین شود ز درد رخ بی دین
چون گرد خود کنی تو ز دین پرچین.
ناصرخسرو.
شاه تخم را به باغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن تا چهارپا اندر او راه نیابد و از مرغان نگاه دار. (نوروزنامه).
تا نگار من ز سنبل بر چمن پرچین نهاد
داغ حسرت بر دل صورتگران چین نهاد.
معزی.
کنداز غالیه (یعنی خط عذار) پیرامن گل را پرچین
تا کس از باغ رخش گلشن و گلچین نکند
خود خطا باشد انصاف خرد باید داد
کاین چنین باغ پر از گل را پرچین نکند.
سوزنی.
پرچین باغ پروین بل پرّنسر طائر
بامش فضای گردون دیوار خط محور.
خاقانی.
عطارد ار نگرد این حدیقۀ معنی
بگردش از مژۀ خویشتن کند پرچین.
امیرخسرو.
- پرچین شدن، محکم شدن چیزی در چیزی چون میخ آهنین در تخته فرورفته محکم شود. (غیاث اللغات).
- پرچین کردن، چوب یا خار بر دیوار نهادن تا کسی برنتواند رفت. گرد باغ برآمدن باغبان و هرچه دغل یافتن پاک کردن. (صحاح الفرس). مضبوط و محکم ساختن چیزی چون میخ در تخته و دیوار و امثال آن. (رشیدی). محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که بر تخته زنند و دنبالۀ آنرااز جانب دیگر خم دهند و محکم کنند. (برهان). پخچ کردن سر میخ از آن سوی که بیرون آید. چون درودگر یا نعلبند میخ در چوب یا نعل زند و سر میخ را که از دیگر سو بیرون آید گرد سازد تا در چیزی نیفتد و چهارپایان بر دست و پای نزنند گویند میخ را پرچین کرد. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
به بانگ آوردن. (تاج المصادر بیهقی). به جرست آوردن کمان و جز آن. (زوزنی). به بانگ آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
که حرارت برچیند مانند پاره ای ضمادها و رفاده ها. رفادۀ شکر سرب تفچین است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامه را بن آستین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ردن ساختن برای پیراهن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (المنجد). تریز ساختن برای پیراهن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُتَ / تِ)
خلاصه و برگزیده. (آنندراج). زبده و برگزیده و دست چین. (غیاث) :
هر یکی صدهزار قصۀ بکر
گل سرچین کلک غنچۀ فکر.
زلالی (از آنندراج).
بسکه دارد در پریشانی نزاکت کاکلش
هر کجا آشفتگی را دید سرچین میکند.
مفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بالای دیوار. فلغند. (یادداشت مؤلف). پرچین. خار و غیره که گرد کشت گیرند. رجوع به پرچین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارچین
تصویر ارچین
پایه، پله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرچین
تصویر سرچین
خلاصه، برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
حصار از چوب و شاخه، دیوار گونه ای که از ترکه ونی و برگ و علف و خار و مانند آن گرد باغ کشند چوبهای نوک تیز خار شاخ درخت و مانند آن که بر سر دیوار باغ نهند تا عبور از آن سخت گردد چپر کپر خاربست. پرپیچ و تاب پرشکن پرآژنگ پر نورد
فرهنگ لغت هوشیار
تریزکاری (تریز ردن) تریز به دو سه گوشه یا سه بری (مثلث) گویند که پایین دامن یا بن آستین دوخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزین
تصویر ترزین
آرامیده گردانیدن، با وقار و محجوب نمودن و قابل احترام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترصین
تصویر ترصین
چیرگی در شناخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقین
تصویر ترقین
خضاب کردن ریش را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترثین
تصویر ترثین
بارش نیک باران نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
((پَ))
دیواری که از آمیختن گل و شاخه های درخت و بوته، گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
((پُ))
پرپیچ و تاب، پرشکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرچین
تصویر سرچین
((سَ))
آن چه که با دست چیده باشند، هر چیز خوب و مرغوب و برگزیده (میوه و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرچین
تصویر پرچین
حصار
فرهنگ واژه فارسی سره
حصار، خاربست، خارجین، دیواره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرچیم
فرهنگ گویش مازندرانی
نی میان پر که در حصیربافی از آن استفاده می شود
فرهنگ گویش مازندرانی