جدول جو
جدول جو

معنی تروخ - جستجوی لغت در جدول جو

تروخ
(اِ حِ)
در گل و لای افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تروخ
در گل و لای افتادن
تصویری از تروخ
تصویر تروخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اقدام ازپیش طراحی شده برای کشتن مخالفان و یا ایجاد رعب و وحشت در میان مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروخ
تصویر فروخ
فرخ ها، جوجه ها، جمع واژۀ فرخ
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَصْ صُ)
مرکّب از: ’ورخ’، ترشدن زمین، نرم شدن خمیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام قبیله ای از یمن زیرا که فراهم آمده در مواضع خود اقامت کردند. (منتهی الارب) (آنندراج). قبیله ای ازیمن. (ناظم الاطباء). نام چند قبیله ای است که در زمان قدیم در بحرین گرد آمده به اقامت در آن مکان سوگندخورده و عهد بستند. (انساب سمعانی) (از اسماء المؤلفین ج 2 ص 124). رجوع به شدالازار ص 124 و تنوخی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در زیر آوردن. (زوزنی). در زیر آوردن فحل ماده را. (تاج المصادر بیهقی). فروخوابانیدن شتر نر، ماده را تا گشنی کند و فروخوابانیدن ناقه جهت آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم شدن در جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ثابت ماندن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکسته شدن سنگ ریزه. (از المنجد) ، ریزه ریزه کردن نان و خوردن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شنیدن خبری که باور ندارند آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
قریه ای است بین باکسایا و بندنجین و از اعمال بندنجین است و در آنجا نمکزار وسیعی است. بیشتر نمک بغداد از آن جاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم و فروهشته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : مشی حتی تربخ، ای استرخی ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ریزیده شدن چاه. (تاج المصادر بیهقی). ریخته شدن کناره های چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، کفیدن و جاری گردیدن ریم قرحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منفجر شدن قرحه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
در لهجۀ محلی، چرخشت. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). چرخ. جائی که در آن انگور را لگد کنند تا از آب انگور شیره سازند. چرخست. چرس. گودالی از سنگ یا سفال که در آن انگور را لگد کنند تا شیره اش را بگیرند. رجوع به چرخ و چرخشت و چرس شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ ارخ و ارخ، به معنی گاونر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قلعه ای از نواحی زوزان صاحب موصل را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
در گل و لای افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). در گل افتادن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسوخ
تصویر تسوخ
در گل افتادن در لای فرو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروپ
تصویر تروپ
فرانسوی دسته گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروی
تصویر تروی
سیراب شدن، تفکر و تامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروغ
تصویر تروغ
خرغلت، تردستی، زبانبازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروع
تصویر تروع
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروس
تصویر تروس
جمع ترس، سپرها رئیس شدن، مهتر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروز
تصویر تروز
سخت شدن، غلیظ و سخت شدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترور
تصویر ترور
بریده شدن و بریدن چیزی را، ساقط شدن دست، هراس و ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروح
تصویر تروح
شبانگاه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروج
تصویر تروج
روایی یافتن، گرد چیزی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروب
تصویر تروب
مستمند و فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوخ
تصویر تنوخ
بر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنخ
تصویر ترنخ
سست و حقیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروخ
تصویر مروخ
روغن مالیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروخ
تصویر فروخ
جمع فرخ، چوزگان جوجه ها جمع فرخ جوجه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسخ
تصویر ترسخ
چرکین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاوخ
تصویر تاوخ
قصد نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروح
تصویر تروح
((تَ رَ وُّ))
آسایش جستن، باد زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترور
تصویر ترور
((تِ رُ))
هراس، هراس افکندن، ایجاد وحشت کردن، کشتن ناگهانی یک فرد بدون آن که فرد مورد نظر فرصتی برای دفاع یا مقابله داشته باشد، شخصیت با دروغ و جوسازی شخصیت اجتماعی کسی را زیر سوال بردن و وجهه اجتماعی او را مخدوش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تروی
تصویر تروی
((تَ رَ وّ))
اندیشه کردن، تأمل کردن در امری
فرهنگ فارسی معین