معنی تروح - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تروح
تروح
- تروح
- شبانگاه رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شبانگاه آمدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شبانگاه سیر کردن یا کاری کردن و راحت یافتن. (آنندراج) ، بوی چیزی گرفتن آب از جهت قرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آب بوی چیزی فراگرفتن، برگ بیاوردن درخت در خریف و دراز شدن گیاه. (تاج المصادر بیهقی). دوباره برگ درآوردن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوباره برگ باز کردن درخت بعد از ادبار تابستان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، به مروحه باد زدن. (تاج المصادر بیهقی). به مروحه باد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ذروح
- ذروح
- داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. کاغنه از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
ترجح
- ترجح
- گراییدن، جنبیدن، افزونی، برتری یافتن بگراییدن، مایل شدن چیزی بطرفی چربیدن فزون آمدن فزونی جستن، فزونی افزونی، جمع ترجحات
فرهنگ لغت هوشیار