جدول جو
جدول جو

معنی ترهاقه - جستجوی لغت در جدول جو

ترهاقه
سومین و آخرین پادشاه سلسلۀ بیست و پنج مصر که معروف به سلسلۀ حبشی هستند. هم خودش و هم اسم خانواده اش حبشی است. وقتی که سناخریب پادشاه آشور برای تصرف فلسطین در قلب آن مملکت بطرف مصر در 701 قبل از میلاد حرکت میکرد شنید ترهاقه پادشاه حبشی برای مقابلۀ او می آید (دوم پادشاهان 19:19) سناخریب در شرح کارهای خود بدون ذکر نام پادشاهان چنین می گوید که: ’پادشاهان مصر و اسبان جنگی پادشاه حبشه در جنگ التکه حاضر شدند’. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دورۀ اول از دوران دوم زمین شناسی که زمین آب و هوای گرم داشته و حشرات بسیار و نخستین نوع پستانداران در آن وجود داشته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهازه
تصویر پرهازه
چوب پوسیده، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، وقود، هود، پده، شیاع، آتش برگ، حطب، آفروزه، آتش افروز، وقید، مرخ، پوک، پد، پیفه، فروزینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشابه
تصویر ترشابه
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشاوه
تصویر ترشاوه
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترغازه
تصویر ترغازه
سرکش، غالب، حکمی که از روی تسلط و چیرگی داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنانه
تصویر ترنانه
هرچه با نان بخورند، از قبیل شیر، ماست، دوشاب، اشکنه و امثال آن، نان خورش، برای مثال سائلی آمد به سوی خانه ای / خشک نانه خواست یا ترنانه ای (مولوی - ۸۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(تُ/ تُ رُ لَ / لِ)
زردآلویی که هستۀ آنرا بیرون آورده خشک کرده باشند. (فرهنگ نظام). برگۀ زردآلو، از جنس بد و نامرغوب که کمی مزۀ ترش دارد. آلوانک. زردآلوی نارس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ وَ / وِ)
سماق. (فرهنگ رشیدی). ترشابه. و رجوع به ترشابه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ یِ)
دهی است از دهستان حومه بخش رودسر، در شهرستان لاهیجان که در 5500گزی جنوب خاوری رودسر و 2500گزی جنوب شوسۀ رودسر به تنکابن واقع است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه پلرود و محصول آنجا برنج است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ بَ / بِ)
ترشاوه. سماق راگویند و آن معروف است و از آن آش پزند و خورند و آن آش را تتماج گویند، و تتم ترکی است. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
معرب دارسنا ی ایتالیایی است که آن هم از دارالصناعه گرفته شده است. (دزی ج 1 ص 145). ترسخانه. مستودع الذخائر و ادوات الحرب. (المنجد). معمل المراکب (دخیله). (المنجد). جرجی زیدان آرد: دارالصناعه آنرا گویند که ما امروز ترسانه یا ترسخانه گوییم و ترسانه یا ترسخانه از این کلمه نقل شده است. هنگامی که فرنگیان، بلاد عرب را گشودند ازجمله چیزها که از آنان اقتباس کردند کشتی سازی بود، چنانکه عربها نیز آنرا از اسلاف آنان اقتباس کردند و اسپانیائیها دارالصناعه را ’دارسنه’ نامیدند و دیگر اروپائیان آنرا ازایشان گرفتند تا آنکه این کلمه بصورت منحوت ’آرسنال’ درآمد، سپس عرب آنرا ازطریق ترکیه از اسپانیائیها گرفته و آنرا ترکی پنداشته و به ترسخانه یا ترسانه معرب کردند، و بهتر است دارالصناعه خوانده شود. (از تاریخ تمدن اسلام ص 161). و رجوع به ترسخانه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ / تُ یَ)
ترعیّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران، و آن که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران او باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ترعیه شود
لغت نامه دهخدا
(تِ بَ)
بسیار ترسنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هو فی السلم تلعابه و فی الحرب ترعابه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ غَ)
کفش تابستانی مسافرین، و آن از پوست گاویا شتر تهیه می شود که بوسیلۀ چهار یا پنج بند بر پا گره می خورد و استوار میگردد. (از دزی ج 1 ص 143)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
جدیدالولاده. نوزاد:... آواز باریک باشد و لرزان چون آواز سگ بچۀ ترزاده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(تَ / شِ)
دهی است از دهستان بهی در بخش بوکان شهرستان مهاباد که در 26 هزارگزی خاور بوکان و 26 هزارگزی خاور شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 501 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصول آن غله و چغندر وتوتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تُ نَ / نِ)
منسوب به ترک، ترک و مانند ترک. (ناظم الاطباء) :
پیچیده یکی لاکی میراند بسر در
بربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.
سوزنی.
بر شکن کاکل ترکانه که درطالع تست
بخشش وکوشش خاقانی و چنگزخانی.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 333).
، سریع و تند و خشونت آمیز و بیرحمانه و خلاف ادب. خارج از لطافت:
ترکانه یکی آتش از لطف برافروز
در بنگه ما زن نه گنه مان نه گنهکار.
سنائی.
خون خوری ترکانه کاین از دوستی است
خون مخور ترکی مکن تازان مشو.
خاقانی.
خرگاه عیش درشکنید و به تف آه
ترکانه آتش از در خرگه برآورید.
خاقانی.
نان ترکان مخور و بر سر خوان
به ادب نان خور و ترکانه مخور.
خاقانی.
ترکی صفتی وفای ما نیست
ترکانه سخن سزای ما نیست.
نظامی.
ترکانه ز خانه رخت بربست
در کوچگه رحیل بنشست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
شهری است (به هندوستان) بزرگ و بانعمت. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(تُ لَ)
شهریست اندر اندلس سردسیر، قدیم تر جایی است اندر این ناحیت. (حدود العالم). قصبه ایست در حدود اندلس، منصور از ملوک اندلس آنجا را فتح کرد و بجای اهالی اصلی که مهاجرت کرده بودند مسلمانان را در آنجا سکونت داد. این قصبه موطن ابوجعفر بن هارون ترجالی است. و در معجم البلدان بصورت ترجیله آمده است. قصبۀ تروکسیلو، یا تروجیلو، واقع در استرومادوره، همین ترجاله یا ترجیله است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع به ترجیله و عیون الانباء فی طبقات الاطباء ج 2 ص 75 شود
لغت نامه دهخدا
(پَزَ / زِ)
رکوی سوخته و چوب پوسیده که بر زبر سنگ چخماق نهند و چخماق بزنند تا آتش در آن درگیرد و آنرا پده و خف و پود نیز گویند. (جهانگیری) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(تِرْ قَ)
می. (منتهی الارب). شراب و می. (ناظم الاطباء). و رجوع به تریاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قِ)
دهی از دهستان ایل تیمور است که در بخش حومه شهرستان مهاباد و 38هزارگزی خاور مهاباد و 23هزارگزی باختر شوسۀ بوکان به میاندوآب قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 223 تن سکنه دارد. آب آن از دره و محصول آن غلات و توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
در فرهنگ ترکی سنگ پشت. (آنندراج) (بهار عجم) :
چو قرباقه (کذا) اکنون صدا میزنی
چو تشتاقه این دست و پا میزنی.
یحیی کاشی (از آنندراج) (بهار عجم).
رجوع به تسباغه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرباقه
تصویر قرباقه
ترکی غوک از جانوران داروک (گویش مازندرانی)
فرهنگ لغت هوشیار
رکوی سوخته و چوب پوسیده که بر زبر سنگ چخماق نهند و چخماق زنند آتش در آن در گیرد پده پوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشقاقه
تصویر تشقاقه
ترکی سنگ پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشابه
تصویر ترشابه
سماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعابه
تصویر ترعابه
بسیار ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغازه
تصویر ترغازه
غالب و سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که آنرا با نان توان خورد و همچون ماست و پنیر و دوشاب و مانند آن نان خورش ادام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترهنده
تصویر ترهنده
آراسته و منظم و با طراوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاقه
تصویر دریاقه
می، پاد زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنانه
تصویر ترنانه
((تَ نِ))
هر چیز که آن را با نان بخورند، مانند، ماست، شیر
فرهنگ فارسی معین
((پَ زِ یا زَ))
رکوی سوخته و چوب پوسیده که بر زیر سنگ چخماق نهند و چخماق زنند تا آتش در آن گیرد
فرهنگ فارسی معین