جدول جو
جدول جو

معنی ترمند - جستجوی لغت در جدول جو

ترمند(تَمَ / تِ مِ)
نام شهری است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرمند
تصویر فرمند
(پسرانه)
فر + مند دارای شکوه و وقار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تروند
تصویر تروند
(دخترانه)
میوه تازه رسیده، نوبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرمند
تصویر کرمند
تند و تیز، شتاب کار، چست و چالاک، برای مثال مکن امید دور و آز دراز / گردش چرخ بین چه کرمند است (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تروند
تصویر تروند
ترفند، مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفند
تصویر ترفند
مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید برای مثال چون خود نکنی چنان که گویی / پند تو بود دروغ و ترفند (ناصرخسرو - ۲۳)، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکند
تصویر ترکند
ترفند، مکر، حیله، فریب، شکیل، اشکیل، روغان، احتیال، غدر، گربه شانی، دلام، شید، تنبل، حقّه، دستان، گول، چاره، دغلی، تزویر، قلّاشی، نارو، خدعه، کلک، خاتوله، ریو، نیرنگ، ستاوه، دویل، ترب، کید، تزویر، دروغ، بیهوده، برای مثال با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی - لغت نامه - ترفند)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَ)
پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و امثال آن بندند. (برهان) (از ناظم الاطباء). پارچه ای باشد که آنرا تر کنند و بر زخم کارد و شمشیر و مثال آن بندند تا خون بایستد. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
بیهوده و بی فایده و بی مصرف. (ناظم الاطباء). و رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 275 شود. ظاهراً مصحف ترفند است. رجوع به ترفند شود
لغت نامه دهخدا
(تَ غَ)
عضو یا مفصل که بر اثر غلبۀ بلغم یا رطوبت از حرکت بازماند، و بعربی فلج گویند و نتیجۀ یک علت مزمن است. (از لسان العجم شعوری ورق 274 ب). فالج و مفصل عاری از حرکت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترغده شود
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
خاکسترآلود کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). در خاکستر کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (اقرب الموارد). و منه المثل: شوی اخوک حتی اذاانضج رمد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در خاکستر بریان کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پستان کردن شتر ماده و کذا رمدت الضان والبقر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
دیهی از دهستان مشک آباد است که در بخش فرمهین شهرستان اراک و 38 هزارگزی جنوب فرمهین قرار دارد. دشتی سردسیر است و 778 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غله و ارزن و چغندر قند وبنشن و انگور و لبنیات است. شغل مردم آنجا زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان قالی بافی است راه شوسه به اراک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تِ مُ)
شهری است در بلژیک و 9300 تن سکنه دارد و محصول آنجا کابل و پارچه های نخی است
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
دهی است از دهستان برگشلو است که در بخش حومه شهرستان ارومیه و 7 هزارگزی شمال راه ارابه رو امامزاده به ارومیه قرار دارد جلگه و معتدل است و 115 تن سکنه دارد که عده ای از آنها ارامنه و آسوری می باشند. آب آن از شهر چای و چشمه و محصول آنجا غله و انگور و توتون و چغندر و حبوبات است. شغل مردم آنجا زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد و تابستان از آن راه می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ نِ)
ترمنشت. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به ترمنشت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
ترونده. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). میوۀ نورس و نوباوه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). میوه ای را گویند که نخست رسیده باشد و آنرا نوباوه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). نوباوه. (فرهنگ رشیدی). میوۀ رسیده که آنرا نوبر و نوباوه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی ترفنده است. (فرهنگ جهانگیری). مرادف ترفند و ترفنده نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). ترب. (شرفنامۀ منیری). بمعنی مکر و حیله و تزویر و دروغ و فریب باشد. (برهان). مکر و حیله و تزویر، فسانه، محال، بیهوده و وعده دروغ وشکستن عهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترونده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
تموج و موجزدگی و لطمۀ دریا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
از: فر (= فره) + مند که پساوند اتصاف است. این لغت مأخوذاز فرهنگ دساتیر است. (حاشیۀ برهان چ معین). در آثار قدما به تشدید ثانی به کار رفته است:
به بهرام گفتند کای فرمند
به شاهی تویی جان ما را پسند.
فردوسی.
خدیو زمانه کی فرمند
گشاینده گیتی و ضحاک بند.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
شتاب. (جهانگیری) ، شتاب کار. (فرهنگ اسدی) (برهان) (صحاح الفرس) (ناظم الاطباء). تند و تیز. (جهانگیری) (برهان). سخت. (جهانگیری). چالاک. (ناظم الاطباء) :
مکن امید دور و آز دراز
گردش چرخ بین چه کرمند است.
خسروی.
، تعجیل و شتاب کاری را نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). عجله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ مُ دُ)
رودی در شمال شرقی آسیای صغیر. و این نام قدیمی ترمه چایی بود. رجوع به ترمه چایی و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
صاحب آرام. آرام گرفته. (برهان). و مؤلف برهان گوید: مخفف آرمیده مند است (!)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ)
محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: از اوستایی ترپ، ترفیات (دزدیدن، با تقلب سرقت کردن) ، پهلوی ترفتینیتن (به حیله ربودن) ، هندی باستان ترپ -، تراپته (انتقال یافتن، تغییر دادن) ، قیاس کنید با تره پو ی یونانی، در فارسی ترب (حیله و مکر) - انتهی. دروغ و تزویرو مکر و حیله باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزویر و دروغ و مکر بود. (فرهنگ جهانگیری). تزویر و مکر و حیله و زرق. (اوبهی). دروغ. (صحاح الفرس). زرق. (فرهنگ اسدی نخجوانی) :
این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا.
خسروانی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88).
ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی
هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفند.
کسائی.
مر مرا ای دروغگوی سترگ
تالواسه گرفت از این ترفند.
خفاف.
یکی مهره باز است گیتی که دیو
ندارد به ترفند او هیچ تیو.
عنصری.
مکر و ترفندت کنون از حد گذشت
شرم دار اکنون از این ترفند چند.
ناصرخسرو.
چون خود نکنی چنانکه گویی
پند توبود دروغ و ترفند.
ناصرخسرو.
نخستین پند خود گیر از دل خویش
وگرنه نیست پندت جز که ترفند.
ناصرخسرو.
گر اهل عهد و پیمانی از اهل خاندانی تو
وگر زین خانه بیرونی بر افسونی و ترفندی.
ناصرخسرو.
پس چه کفارت این چه کفر بود
یا چه بیهوده باشد و ترفند؟
انوری (از شرفنامۀ منیری).
به تلبیس دست ابلیس فروبستی و به ترفند پای دیو در بندکردی. (سندبادنامه ص 238) ، محال. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88) (اوبهی) (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی نخجوانی) ، ترفنده. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری). سخن بیهوده. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). بیهوده. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) :
با هنر او همه هنرها یافه
با سخن او همه سخنها ترفند.
فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88).
آری چو سخنهای جفای تو شنودم
در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند.
امیر معزی.
نزد من قبله دوست، عقل و وفاست
هرچه زین بگذری همه ترفند.
سنایی.
جز مدح تو ترفند بود هرچه نویسم
کردم قلم از نامۀ ترفند شکسته.
سوزنی.
بشعرترفند از ترف بودم و رخبین
به پند و حکمت اکنون چو شکّر و قندم.
سوزنی.
به پند و حکمت پیرانه سر بدولت تو
بود که محو شود شعرهای ترفندم.
سوزنی.
نبود در کلام تو جز عدل
نرود بر زبان تو ترفند.
فخری.
ترفنده نیز بهمین معنی است. ترونده تبدیل فا و واو است و ترکند و ترکنده نیز از تبدیلات فا و کاف است. (انجمن آرا) (آنندراج). ترفنده و ترکند و ترکنده. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ)
بیهوده و بی معنی. (ناظم الاطباء). ترفند. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 274 ب) :
طبع پسر مسعود از گفتن ترقند
چون طبع پدر گشت به اشعار طرف بود.
سوزنی (از لسان العجم ایضاً).
، دروغ و مکر و فریب و حیله و تزویر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترفند شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
دروغ و تزویر و مکر و حیله و فریب باشد. (برهان) (آنندراج). بیهوده و بی معنی و مکر و حیله و فریب. (ناظم الاطباء). ترفند. و رجوع به ترفند و ترفنده و ترکنده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرمند
تصویر کرمند
شتابکار، چست و چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفند
تصویر ترفند
دروغ و تزویر ومکر و حیله باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقند
تصویر ترقند
بیهوده و بی معنی، ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکند
تصویر ترکند
تزویر و مکر و حیله و فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروند
تصویر تروند
ترفند، میوه نارس و نوبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتند
تصویر ترتند
بیهوده و بی فایده و بی مصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمند
تصویر ارمند
صاحب آرام، آرام گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرمند
تصویر کرمند
((کَ مَ))
شتابکار، تند، تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفند
تصویر ترفند
((تَ فَ))
بیهوده، تزویر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفند
تصویر ترفند
حیله، مکر، حقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تزویر، چاره، حیله، دروغ، شعبده، فریب، مکر، سخن بیهوده، محال
فرهنگ واژه مترادف متضاد