- ترفغ
- فراخ زیستن، فراخی نمودن
معنی ترفغ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خرغلت، تردستی، زبانبازی
تازگی از نعمت و آسایش، نعمت و فراخی طعام خوشمزه آسودگی و دولتمندی، استراحت و تنعم
به تکبر خرامیدن
مهربانی نمودن، نرمی نمودن
برتری نمودن، بلندی کردن
شکسته گردیدن
بذل کوشش و جهد کردن در کاری
آبله ناکی
در رفاه و آسایش بودن، آسودگی و تن آسانی
نعمت و آسایش، زندگانی فراخ و با نازونعمت
نرمی کردن با کسی، مهربانی کردن، همراهی کردن
از کاری فارغ شدن، دست از کار کشیدن، برای کاری آماده شدن، در امری جهد کردن
بلندی جستن، به بلندی گراییدن، خود را از دیگران برتر دانستن، بلند شدن، بلندمرتبه شدن، سربلندی، غرور، تکبر
قره قروت
ریم ناخن چرک ناخن، چرک بغل، چرک چرکینی، بن ران بد خاک، جای خشک، چرک بن ناخن، بنران بیخ ران، آهک نرم، کاه بابا گندم
متنعم و ثروتمند شدن
اسبی باشد سرخ رنگ که آنرا کهر خوانند
به نعمت و آسایش زندگی کردن، متنعّم و ثروتمند شدن، نعمت، آسایش و خوشی زندگانی، خوش گذرانی
اسب سرخ رنگ، کهر
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، هبولنگ، پینوک، رخبین، هلباک، کشک سیاه، پینو، ترپک، لیولنگ، ریخبین