جدول جو
جدول جو

معنی ترغله - جستجوی لغت در جدول جو

ترغله
(تِ غَلْ لَ)
کبوتر دشتی. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترغده
تصویر ترغده
ترنجیده، به هم کشیده، دردمند، عضوی از بدن که رنجور و دردناک باشد، ترکیده، برای مثال ز بس کوب از زمانه یافت دشمنت / همه اعضای او گشته ترغده (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: گیاهی است که آنرا در مغرب بجای غافت بکار برند پیش از آنکه این گیاه اخیر شناخته شده باشد. ولی مستعینی نام بربری غافت را ترملان یا ترهلان آورده است. (دزی ج 1 ص 146). و رجوع به ترهلان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ ثُ)
مصدر به معنی رغل. (ناظم الاطباء). در هیچ یک از متون معتبر این مصدر دیده نشد. رجوع به رغل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
ستور ریزه مانند بره و بزغاله. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ لَ)
غلاف سر نره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ غُ)
درغل. ترغله. قمری. (دزی ج 1 ص 145) ، کبوتر وحشی. (دزی ایضاً). و رجوع به ترغلّه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَغْ غَ / غِ)
آتشبازی کوچک است که از زدن بر زمین یا آتش دادن فتیلۀ آن منفجر شده صدا می کند. وجه تسمیۀ صدای ترغ آن است. پس باید با غین نوشته شود نه قاف که اکنون معمول است. (فرهنگ نظام). و رجوع به ترغ و ترقه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
شهری است به اندلس از ناحیۀ اکشونیه. (معجم البلدان ج 6 ص 43)
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ رالْ لِ)
جرعه نوشیدن، یکی ازشهرهای بن یامین است که در میانۀ یرفئیل و صیلع واقع میباشد. (صحیفۀ یوشع 18:27) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / تَ غَ دَ / دِ)
گرفته شده و ترنجیده. (برهان). کوفته شده و ترنجیده. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر عضوی و بندی و مفصلی که بسبب دردمندی و آزار آن حرکت نتوان کرد، گویند ’ترغده شده است’. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
ز بس کوب از زمانه یافت دشمنت
همه اعضای او گشته ترغده.
منجیک (از فرهنگ جهانگیری).
، افادۀ معنی ترکیده میکند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ترگلو. کوهی است در سلسله جبال جولیانۀ آلپ که در ایالت لایباخ اتریش قرار دارد و 3398 گز بلندی آن است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کفک برآوردن شیر. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رغی اللبن ترغیه، و یقال: امست ابلهم ترغی و تنشف، ای بها نشافه و رغوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخشم آوردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ لَ)
قریۀ مشهوری است بین اربل و موصل و از اعمال موصل است و در آنجا بسال 508 هجری قمری میان لشکر زین الدین مسعود بن زنگی بن اقسنقر و یوسف بن علی کوچک صاحب اربل جنگی اتفاق افتاد که در آن یوسف پیروز گردید. ودر این قریه چشمۀ پرآبی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ دِلْ لَ)
ج، ترادل. نوعی از باسترک بزرگ است. تردنشا. تردلاّ. رجوع به ترده شود. (از دزی ج 1 ص 144)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به تکبر خرامیدن: ترفل ترفلهً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ساکن برغیل شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به برغیل شود، گذشتن. (یادداشت مؤلف) :
وآن شب تیره کآن ستاره برفت
وآمد از آسمان بگوش تراک.
خسروی.
، زوال. و رجوع به رفتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترغده
تصویر ترغده
گرفته شده و ترنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغله
تصویر رغله
نیام نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغده
تصویر ترغده
((تَ رَ دِ))
به هم کشیده، دردناک شدن عضوی از بدن
فرهنگ فارسی معین
استفراغ کردن و بالا آوردن، آن چه که از معده به دهان آید
فرهنگ گویش مازندرانی
چنبره، دسته ی گهواره که با آن گهواره را تاب دهند، حلقه
فرهنگ گویش مازندرانی
دو بست آهنی که بر دو سر محور چرخ آب دنگ نصب شود
فرهنگ گویش مازندرانی