جدول جو
جدول جو

معنی ترغده

ترغده((تَ رَ دِ))
به هم کشیده، دردناک شدن عضوی از بدن
تصویری از ترغده
تصویر ترغده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ترغده

ترغده

ترغده
ترنجیده، به هم کشیده، دردمند، عضوی از بدن که رنجور و دردناک باشد، ترکیده، برای مِثال ز بس کوب از زمانه یافت دشمنت / همه اعضای او گشته ترغده (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۸)
ترغده
فرهنگ فارسی عمید

ترغده

ترغده
گرفته شده و ترنجیده. (برهان). کوفته شده و ترنجیده. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر عضوی و بندی و مفصلی که بسبب دردمندی و آزار آن حرکت نتوان کرد، گویند ’ترغده شده است’. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
ز بس کوب از زمانه یافت دشمنْت
همه اعضای او گشته ترغده.
منجیک (از فرهنگ جهانگیری).
، افادۀ معنی ترکیده میکند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

آرغده

آرغده
دژم، حریص، آزمند، برای مِثال آرغده بر ثنای تو جان من است از آنک / پروردۀ مکارم اخلاق تو منم (منوچهری - ۲۱۲)
خَشمگین، عصبانی، خَشمناک، بَرآشفته، غَضَبناک، غَضِب، غَضَب آلود، اَرغَند، اَرغَنده، شَرزِه، دُژ آلود، ژیان، خَشمِن، خَشمگِن، آلُغدِه، غَرمَنده، ساخِط، غَراشیدَه، غَضبان، غَضوب
آرغده
فرهنگ فارسی عمید