در بعضی از کتب و اشعار عرب، این نام به شهر تونس داده شده است. (از قاموس الاعلام ترکی). نام شهر تونس است در افریقا. ابوالحسن بن رشیق گوید نام شهر تونس است در رمیتا. (از معجم البلدان). رجوع به تونس شود زرینه رود، در شمال قم از مغرب به مشرق جاری است و رود اناربار به آن ملحق میشود و شعب دیگر نیز از کوههای خلجستان به آن متصل میشود. و رجوع به قره سو شود
در بعضی از کتب و اشعار عرب، این نام به شهر تونس داده شده است. (از قاموس الاعلام ترکی). نام شهر تونس است در افریقا. ابوالحسن بن رشیق گوید نام شهر تونس است در رمیتا. (از معجم البلدان). رجوع به تونس شود زرینه رود، در شمال قم از مغرب به مشرق جاری است و رود اناربار به آن ملحق میشود و شعب دیگر نیز از کوههای خلجستان به آن متصل میشود. و رجوع به قره سو شود
حمله کردن و سپس سر برداشتن و دهن گشادن خر: عرش الحمار برأسه تعریشاً، حمله کرد خر پس برداشت سر را و گشاد دهن را، درنگ نمودن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته افروخته ماندن هیزم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، وادیج بستن رز را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بنا ساختن از چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ساختن سقف خانه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : جوشن و خود است مر چالیش را وین حریر و برد، مر تعریش را. مولوی. در مدت دو ماه سراسر بازارها به تعریشات پاکیزه و تسقیفات رایق سر بپوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 439) ، بر تخت یا بر کوشک بردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
حمله کردن و سپس سر برداشتن و دهن گشادن خر: عرش الحمار برأسه تعریشاً، حمله کرد خر پس برداشت سر را و گشاد دهن را، درنگ نمودن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیوسته افروخته ماندن هیزم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، وادیج بستن رز را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بنا ساختن از چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ساختن سقف خانه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : جوشن و خود است مر چالیش را وین حریر و برد، مر تعریش را. مولوی. در مدت دو ماه سراسر بازارها به تعریشات پاکیزه و تسقیفات رایق سر بپوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 439) ، بر تخت یا بر کوشک بردن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
یاقوت آرد: ناحیه ای از اعمال نیشابور است که اکنون در دست ملاحده قرار دارد، و آنرادر مادۀ طرثیث یاد کرده ام. (معجم البلدان). ترشیز. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به طریثیث و ترشیز شود
یاقوت آرد: ناحیه ای از اعمال نیشابور است که اکنون در دست ملاحده قرار دارد، و آنرادر مادۀ طرثیث یاد کرده ام. (معجم البلدان). ترشیز. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به طریثیث و ترشیز شود
در اصطلاح قاریان، مرتعش کردن صدا هنگام تلاوت قرآن کریم. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد:نزد پاره ای از متأخران قاریان آن است که قاری در حین تلاوت کلام اﷲ آواز خود را بنحوی از حنجرۀ خود بیرون آورد که گویی از فرط سرما یا شدت درد صدای او مرتعش میباشد و این صفت در موقع تلاوت کلام اﷲ زشت و منهی عنها است، کذا فی الاتقان. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
در اصطلاح قاریان، مرتعش کردن صدا هنگام تلاوت قرآن کریم. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد:نزد پاره ای از متأخران قاریان آن است که قاری در حین تلاوت کلام اﷲ آواز خود را بنحوی از حنجرۀ خود بیرون آورد که گویی از فرط سرما یا شدت درد صدای او مرتعش میباشد و این صفت در موقع تلاوت کلام اﷲ زشت و منهی عنها است، کذا فی الاتقان. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
پارۀ بلند کم عرض که از پارچه یا پوست یا امثال آنها جدا کنند. (فرهنگ نظام). قطعه ای از پارچه و یا پوست و جز آن که بلند و باریک باشد. (ناظم الاطباء). تریشه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). و رجوع به تریشه شود
پارۀ بلند کم عرض که از پارچه یا پوست یا امثال آنها جدا کنند. (فرهنگ نظام). قطعه ای از پارچه و یا پوست و جز آن که بلند و باریک باشد. (ناظم الاطباء). تریشه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). و رجوع به تریشه شود
به نیکی رسیدن و بدنبال آن، اثر آن بروی دیده شدن. (از اقرب الموارد). ارتیاش. (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود، ابوالفتوح در تفسیر خود کلمه ’ریشا’ را به نقل از عبداﷲ عباس، مجاهد و ضحاک و سدی به مال تفسیر کرده و اضافه میکند: یقول اعرب، تریش الرجل اذا تمول. (تفسیر ابوالفتوح چ 2 ج 4 ص 356)
به نیکی رسیدن و بدنبال آن، اثر آن بروی دیده شدن. (از اقرب الموارد). ارتیاش. (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود، ابوالفتوح در تفسیر خود کلمه ’ریشا’ را به نقل از عبداﷲ عباس، مجاهد و ضحاک و سدی به مال تفسیر کرده و اضافه میکند: یقول اعرب، تریش الرجل اذا تمول. (تفسیر ابوالفتوح چ 2 ج 4 ص 356)
مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران. یا آن که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران اوست. (منتهی الارب). رجل ترعایه. (ناظم الاطباء). ترعایه. تراعیه (ت / ت ی ) . نیکو چرانندۀ شتر. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترعایه و ترعیه شود
مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران. یا آن که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران اوست. (منتهی الارب). رجل ترعایه. (ناظم الاطباء). تِرعْایه. تراعیه (ت ِ / ت ُ ی َ) . نیکو چرانندۀ شتر. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترعایه و ترعیه شود