جدول جو
جدول جو

معنی ترعایه - جستجوی لغت در جدول جو

ترعایه
(تِ / تُ یَ)
ترعیّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران، و آن که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران او باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ترعیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترنانه
تصویر ترنانه
هرچه با نان بخورند، از قبیل شیر، ماست، دوشاب، اشکنه و امثال آن، نان خورش، برای مثال سائلی آمد به سوی خانه ای / خشک نانه خواست یا ترنانه ای (مولوی - ۸۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
پول یا کالایی که اساس کسب و تجارت قرار بدهند، پولی که در اصل به بهای چیزی داده شده که هرگاه بیشتر از آن فروخته شود، مبلغ اضافی سود خواهد بود، دارایی و ثروت و آنچه کسی از نقد و جنس دارد، کنایه از اصل و مایۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
دورۀ اول از دوران دوم زمین شناسی که زمین آب و هوای گرم داشته و حشرات بسیار و نخستین نوع پستانداران در آن وجود داشته اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشابه
تصویر ترشابه
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترشاوه
تصویر ترشاوه
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترغازه
تصویر ترغازه
سرکش، غالب، حکمی که از روی تسلط و چیرگی داده شود
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رَ)
حفاوه. (ناظم الاطباء). مبالغه کردن در مهربانی و نوازش کسی. (منتهی الارب). تلطف به کسی. (اقرب الموارد) (قطرالمحیط) ، مبالغه کردن در اکرام کسی. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، فرحت و سرور ظاهر نمودن. (منتهی الارب). ظاهر کردن فرح و سرور به کسی یا چیزی. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بسیار پرسیدن از حال کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
حربائه. مؤنث حرباء
لغت نامه دهخدا
(اَ وی یَ)
ستور پادشاهی بچرا گذاشته. (منتهی الأرب). گلۀ شتران پادشاهی بچرا گذاشته شده. یلخی شاهی، زدن بر رگهای شیر، نیزه بر نیزه زدن کسی را، شیردار شدن ماده
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ / یِ)
مقابل فرومایه. (یادداشت دهخدا). رجوع به فرومایه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ / بَ یَ)
برمایون. پرمایون. نام گاوی که فریدون را شیر داد. (از برهان) :
همان گاو کش نام برمایه بود
ز گاوان ورا برترین پایه بود.
فردوسی.
یکی گاو برمایه خواهد بدن
جهانجوی را دایه خواهد بدن.
فردوسی.
کجا نام آن گاو برمایه بود
تو گفتی که بر تنش پیرایه بود.
فردوسی.
رجوع به برمایون و پرمایون شود، قسمی از اظفارالطیب. نوعی عطر مرکب. عطری است مرکب که آنرا مثلث نیز گویند. مثلثه. (یادداشت دهخدا) ، بیخ والا. اذخر جامی. (یادداشت دهخدا). رجوع به اذخر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ / یِ)
مرکب از بر + خیره، برخیر. به بیهودگی. برعبث. رجوع به خیر و خیره شود:
ور ایدونکه نزدیک افراسیاب
ترا تیره گشتست برخیره آب.
فردوسی.
ز بیدادی نوذر تاجور
که برخیره گم کرد راه پدر.
فردوسی.
بدو گستهم گفت کین نیست روی
تو برخیره بر راه بالا مپوی.
فردوسی.
بر پایۀ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
ناصرخسرو.
چون خوری اندوه گیتی کو فرو خواهدت خورد
چون کنی برخیره او را کز تو بگریزد طلب.
ناصرخسرو.
و گرش نیست مایه برخیره
آسمان را بگل نینداید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تُ ؟ شی یَ)
دمشقی ازقول صاحب کتاب نزههالمشتاق این کلمه را نام یکی از قبایل ترک آورده است. و رجوع به نخبهالدهر ص 263 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ یِ)
دهی است از دهستان حومه بخش رودسر، در شهرستان لاهیجان که در 5500گزی جنوب خاوری رودسر و 2500گزی جنوب شوسۀ رودسر به تنکابن واقع است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه پلرود و محصول آنجا برنج است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تِ بَ)
بسیار ترسنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هو فی السلم تلعابه و فی الحرب ترعابه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ / تِ عی یَ)
ترعی. ترعیه. ترعایه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد نیکو چراننده و نیکو سیاست کننده شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که شتربانی پیشۀ او و پیشۀ پدران او باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ/ تِ عی یَ)
ترعی ّ. رجوع به ترعی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ نُ)
یا رعایت. چریدن ستور، چرانیدن ستور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چرانیدن. (یادداشت مؤلف) ، پاسبانی و پاس رعیت داشتن امیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نگاه داشتن امیر رعیت را. (دهار) (تاج المصادربیهقی). رجوع به رعایت شود، حرمت کسی را نگاه داشتن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از دهار) (از اقرب الموارد). رجوع به رعایت شود، حفظ کردن. گویند: ’هو ارعی للعهد’. (از اقرب الموارد) ، نگه داشتن. (مصادر اللغۀ زوزنی). نگهداشت چیزی کردن. (از آنندراج) (غیاث اللغات از صراح اللغه و منتخب اللغات). رجوع به رعایت شود، به ستاره نگریستن و مراقبت کردن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترغازه
تصویر ترغازه
غالب و سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترشابه
تصویر ترشابه
سماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعایه
تصویر رعایه
شکوهش پاسداشت، چریدن، چراندن، نگاهداشت، نواخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمایه
تصویر درمایه
دریافت، فهم، ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرنایه
تصویر صرنایه
پارسی تازی گشته سورنای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاویه
تصویر رعاویه
چرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرخایه
تصویر غرخایه
دبه خایه غر
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که آنرا با نان توان خورد و همچون ماست و پنیر و دوشاب و مانند آن نان خورش ادام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعابه
تصویر ترعابه
بسیار ترسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
پولی که با آن کسب و تجارت و خرید و فروش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنانه
تصویر ترنانه
((تَ نِ))
هر چیز که آن را با نان بخورند، مانند، ماست، شیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمایه
تصویر سرمایه
((سَ یَ یا یِ))
مال، دارایی، دارایی خواه مادی یا معنوی، مالی که عواید پولی به دست دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسایی
تصویر ترسایی
((تَ))
مسیحیت، مسیحی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برپایه
تصویر برپایه
طبق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترگویه
تصویر ترگویه
ترجمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترسایی
تصویر ترسایی
مسیحی
فرهنگ واژه فارسی سره